یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
تمرینِ خوشبختی در چند دقیقه
روبروی قاب عکسِ او ایستاد. تصویر داخل آن را نوازش کرد. تکیهگاهِ چوبیاش را خواباند. رو به صفحه بَرَش گرداند و سپس رفت تا بخوابد.
میخواست مانند ایام خوشِ گذشته، باز خواب ببیند. از همانهایی که میگویند مال آدمهای خوشبخت است. جایی از یک آدم بزرگ شنیده بود انسان خوشبخت، کسی است که تا سرش به بالشت میرسد خوابش میبرد. تنها دورانی که شبیه به این شخص مورد نظر زندگی کرده بود را به یاد آورد. تقریبا بیست و دو سال از آن سالها فاصله داشت. اما بهرحال او نیز زمانی در دستهی انسانهای خوشبخت زندگی کرده بود. پس زمانی که خود را برای رفتن به رختخواب حاضر میکرد، لحظهای در تاریک و روشن چراغخواب، روبروی آینه ایستاد و به سرمشقهای کلاس دوم ابتدایی اندیشید. رایحهی گرافیت و پاککن، به مشامش رسید. برگشت. با چشمانی بسته و لبخندی از روی امیدواری، دکمههای پیراهنش را باز کرد و آهسته زیر لحاف فرو رفت.
مطلبی دیگر از این انتشارات
لطفاً
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای چشمهای عسلی مادرم
مطلبی دیگر از این انتشارات
هیچ وقت کاری رو انجام نده که نمیخوای