فاقدِ هرگونه ارزشِ افزوده!
فیل سفید و یک بشقاب حلوا!
نویسنده: سهیلابانو!
در تاریخ آمده است که پادشاه کشوری به پادشاهِ کشورِ همساده یک بشقاب حلوای خیراتی داد و داستان از اینجا آغاز شد. با این دیباچه ی کامل(!!) به سراغ متن اصلی میرویم!
سکانس اول: در کشورِ همساده!
پادشاهِ همساده بسیار از این امر خرسند شده بود و بعد از مدت ها دلش خواست تا دلی از عزا درآورده و حلوای نامبرده را با نانی داغ در یک عصر دل انگیز بر بدن بزند! القصه جملگی وزیران(!!) را به صف نانوایی فرستاد تا سنگک دو رو خشخاشی را تهیه کرده و به بارگاهِ نامبرده بفرستند. پس از آنکه پادشاه نان داغ و حلوای خیراتی را نوش جان نمود رو به ملکه کرد و گفت:
- ملکه، حلوای بسیار دلنشینی بود. حالا نمی شود که بشقابِ ایشان را خالی تحویل دهیم، شرطِ ادب حکم میکند هدیه ای ارزشمند داخل بشقاب گذاشته تا مراتب قدردانی از این حلوای گوارا را به جا آوریم!
ملکه بلافاصله سیستمی تهاجمی چهار-سه-سه به خود گرفته و گفت:
- گویا خیلی از حلوای دستپختِ ملکه ی همساده لذت برده ای! بشکند این دست که شِکر ندارد!
پادشاه گفت:
- چه میگویی ملکه؟منظور من این بود که خوبیت ندارد ظرف را خالی برگردانیم! چرا قیمه ها را داخل ماستها ریخته ای؟!
ملکه گفت:
- بسیار خب حالا که خیلی اصرار میکنی، کادوی خواهرِ تحفه ات را که روز عروسی به ما داد، به کشور همساده تقدیم میکنیم!
پادشاه گفت:
- کدام کادو را می گویی؟!
ملکه گفت:
- همان فیلِ سفیدِ مفت خوری را میگویم که با هزار فیس و ادا به من داد!
پادشاه گفت:
- هرگز نمیشود و اجازه نمی دهم که آن را به کشور همساده تحویل بدهی!
ملکه که صورتش از شدت عصبانیت سرخ شده بود با حالتی شبیه به فریاد گفت:
- چیه؟ باز اسمِ فک و فامیلات اومد وسط، رگ گردنت ورم نمود؟یا همین کادو را میدهی یا برای همیشه قیدِ من را میزنی!
پادشاه که متوجه شد هوای قصر حسابی پَس است، سریعا از مواضع خویش عقب نشینی نموده و گفت:
- هرگز چُنین نبوده است ملکه ی من! منظور من این بود که فیل سفید، داخلِ بشقاب جا نمیشود و امکانش نیست آن را بدهیم!!!
ملکه گفت:
- چه بهتر! هدیه ی بزرگتر نشان از احترام و قدردانی بیشتر است.
القصه پاشاده مُجاب شده و فیل سفید را همراه با بشقابِ خالی حلوا به کشورِ همساده فرستاد!
سکانس دوم: در کشورِ همساده!
پادشاه از هدیه ی کشورِ همساده بسیار خشنود شده و دستور داد تا نامبرده را به بهترین قسمت قصر برده و از او نگهداری نمایند! فیلِ سفیدِ مفت خور هرروز چاق تر و فربه تر میشد و تنها کارش خوردن و خوابیدن و ... بود. پادشاه مُرد و جانشینانش یکی پس از دیگری به پادشاهی میرسیدند و همچنان هزینه ی زیادی را برای نگهداری و مراقبت از فیل صرف میکردند اما دریغ از آنکه نامبرده ارزشی را در اقتصاد کشور ایجاد کند! لاجرم به دلیل کمبود ذخایر مالی در قصر، مجبور شدند برای تامین مخارج دست به چاپِ پولِ بدون پشتوانه (پولی را گویند که توسط دستگاه کپی تولید میشود نه توسط عرقِ جبین) بزنند!
اما کماکان فیل سفیدِ مفت خور به زندگی خویش ادامه داد! روزی وزیرِ کاردان و خردمند به پادشاه گفت:
- ما سالهاست که برای نگهداری از این هدیه هزینه های سنگینی متقبل شده ایم و اقتصادخود را متزلزل کردهایم! آیا بهتر نیست که این هدیه را سر به نیست نماییم؟
پادشاه گفت:
- سالها از تمام منابع کشور استفاده کردیم تا این هدیه را حفظ کنیم . اکنون تمامِ آن تلاش ها را زیرپا گذاشته و آن را نابود کنیم؟؟ این کار نشدنیست و من نیز باید مانند پدرانم از آن مراقبت کنم!
وزیر خردمند گفت:
- نگهداری از این فیل سفید باعث نابودی حکومت شما خواهد شد! مگر نشنیدید که گفته اند جلوی ضرر را از هرکجا بگیریم لاجرم منفعت است؟
پادشاه گفت:
- حرف ما همان است که گفتیم! تدبیر دیگری بیندیش!
وزیر گفت:
- بسیارخوب! جلسه ای برای رسیدگی فوری به این مساله تشکیل میدهم تا بر مبنای بهره مندی از خرد جمعی بتوانیم این مشکل را حل و فصل نماییم!
القصه جناب وزیر تمام خردمندان، نخبگان و صاحب نظران را دعوت کرده و ساعت های متمادی جلساتی کارشناسی تشکیل دادند و در نهایت توانستند با تصویب مصوبه ای مفید به ماجرای فیل سفید پایان دهند!
زین پس حلوای داخلی، تنها در ظروفِ یکبار مصرف برای کشورهای دیگر ارسال خواهد شد.
پانویس: روایتِ واقعی فیلِ سفید بلاشک متنِ حاضر است و سایر روایت ها قابل اتکا و اطمینان نیست.
مطلبی دیگر از این انتشارات
موفق نبود!
مطلبی دیگر از این انتشارات
جنونِ خالقِ واژهها
مطلبی دیگر از این انتشارات
سرخوشی