من در سایه ها زیستم

خشمی درونم جریان دارد

خشمی بی انتها

به درونم که نگاه می کنم تنها شعله های آتش است

این روز ها تمام رفتار هایم را بازتابی از خشم درونی ام می بینم

حتی همان افسار گسیختن هورمون های شادی آور را که مرا به رقص و آواز وا می دارند

حتی همان غمی که در چشمانم جاریست و کسی نمی بیند

حتی تمام آن کابوس های نیمه شب ناشی از نخوردن قرص خواب

شبی در خواب دیدم دختری را مقابلم سلاخی می کنند با چشمان خود تکه تکه شدن اجزای بدن دختر را و پاشیدن خون روی دیوار ها را دیدم

ناله نکرد

زجه نزد

اشک نریخت

برای زندگی خود تقلا نکرد

تنها به قطرات خونی که از قلبش پمپاژ می شد اجازه داد جایی دیگر محمل گزینند

دیشب در خواب دختری قاتل دیدم

چاقویی به دست داشتم

بر روی صورتش چاقو می کشیدم

خون تنها چیزی بود که آن لحظه می خواستم

رد چاقو روی صورت دخترک با مایع سرخی به جا می ماند

چاقو را در چشمان دخترک فرو کردم و حس لذتی که در پی متلاشی شدن صورتش داشتم را از یاد نبردم

فریاد هایش را هنوز به یاد دارم

حتی خواب هایم هم بازتابی از خشم درونیم است

هیچ آبی بر این آتش دوا نیست

تنها خون می خواهم

حس ترس برایم لذتبخش است

ترس را دوست دارم

از حس ترسی که در تک تک کابوس هایم تجربه می کنم لذت می برم

از آن خشونت راضی هستم

این آتش را دوست می دارم

در حال سوختنم اما سوختن را دوست می دارم

ذره ذره به نیستی نزدیک می شوم اما نیستی را دوست می دارم

بقیه می گویند این فیلم های ترسناک بس است

این کار های دیوانه وار نابودت می کنند

من حس نابودی ناشی از دیوانگی را دوست می دارم

و من شیفته انرژی منفی نهفته در میان سایه ها هستم

من مغروق در ژرفای اقیانوسی تاریک سوار بر امواج کیهان هستم

من در سایه ها زندگی می کنم

در سایه ها می رقصم

در سایه ها آواز می خوانم و از اینجا گاهی حسرت روشنایی روز را می خورم

من در هستی به نیستی رسیدم شاید در تجربه ی نیستی به هستی دست یافتم

من در جست و جوی معنا برای خود معنایی ساختم

دلیلی یافتم

برای نیستی هزاران دلیل داشتم اما

در جست و جوی یک دلیل برای هستی آتشی به پا کردم

این آتش سرد است

مرهمی بر آتش غضبم است

آتشی روی آتش

fire on fire

would normally kill us

but this much desire

together we're winners

~•°stargirl°•~