یک عدد من گم شده است

در جست و جوی خویش....
در جست و جوی خویش....




چمدان کرمی رنگ ، رنگ و رو رفته اش را بی رمق روی آسفالت بی رحم و داغ می کشید از خراش ها و پارگی های اطراف چمدان مشخص است که سفر های زیادی را تجربه کرده است.
اما این سفر با همه سفر های قبلی فرق دارد ، دیگر شوق تجربه ی جدیدی را ندارد، دیگر نقشه ی جهان نمای خودش را بر نداشته، دور گردنش زنجیر آهنی و زنگ زده ی قطب نما سنگینی نمیکند و کوله ی همیشگی اش را بر دوش نیانداخته.
این بار تنها چمدان همسفرش هست، لحظه ای درنگ میکند بی امان همه جا را می پاید . در زمخت چمدان را باز میکند تا چشم کار میکند پر از خالیست، بعد از جستجو به خودش میآید ، همه چی را آورده است.
به دنبال خودش می گشت و حال خود را یافته بود.

یک سر داریم و هزار سودا....
یک سر داریم و هزار سودا....




و چقدر بیت آخر همدردی زیبایی است با متن من...
و چقدر بیت آخر همدردی زیبایی است با متن من...


✍🏻سایه