ایدهپرداز، روانشناس، نويسنده و استراتژيست كسب وكار. من در زمینههای روانشناسی، سرمایهگذاری، کسبوکار، بازاریابی، نویسندگی و محتوا مینویسم. سایتم: aliheidary.ir
رسوایی مقام دولتی و قافلهای که تا به حشر لنگ است!
این یادداشتی از محمدحسین روانبخش است:
رفیقی دارم که فروشگاه لباس داشت. ماجرایی که میگویم مربوط به یک دهه قبل است: در آن زمان همیشه یکی از دغدغههایش،بخصوص در آستانه سالنو کش رفتن لباس از مغازهاش بود. آن سالها هنوز تجهیزات امروز نبود و آژیر و دزدگیر در مغازهها مرسوم نبود. یک بار برایم تعریف میکرد که شاگردی داشتیم که بیش از بقیه حرص و جوش میخورد و هربار که متوجه میشدیم لباسی از روی رگال یا جایی که آویزان بوده مفقود شده، از من هم بیشتر ناراحت میشد.
چندبار گفته بود که اگر کسی را هنگام دزدی بگیرم چنان درسی به او میدهم که فراموش نکند و ...؛ چند وقت بعد فهمیدیم که خودش از فروشگاه جنس کش میرفته و بیرونش کردیم! بعد میگفت که تجربه به من ثابت کرده که شاگردهایی که خیلی دلواپس اموال من هستند،چندان قابلاعتماد نیستند و مرا همواره به شک میاندازند!
این تجربه، بیان ساده واقعیتی است که همه جایی است اما خیلی وقتها نادیده گرفته میشود؛ آدمها عموما به ظواهر توجه دارند وهمین موضوع، باعث میشود خلافکاران به طور غریزی، ظاهری عکس باطن خویش برای خود بسازند تا موفقتر باشند... اما وای به جامعهای که در آن ریاکاری نه در این حد، که آنچنان جا افتاده باشد که بدون رنگ و ریا نه کاری از پیش برود و نه اعتمادی شکل بگیرد. در آن جامعه، دیگر موضوع به همین سادگی نیست. مسابقه ریاکاری و چندرنگی راه میافتد و کار به جایی میرسد که ما الان با آن مواجهیم!
واضح است که آنچه بهانه این نوشته است رسوایی مقامی دولتی است که برای ارشاد دیگران و ترویج فرهنگ به زعم خودشان اسلامی بیش از اندازه داغ بود اماحالا تشت رسواییاش از بام افتاده؛ اما به نظرم باید به این موضوع فراتر از اینها نگاه کرد: این که این افراد نه فقط برای پوشاندن خلاف خود، که برای بهدست آوردن جایگاه و مقام این راه را در پیش گرفتهاند؛ و اینکه فرهنگ ریاکاری به جایی رسیده که این افراد از این طریق به پیشرفتهای بزرگی نائل هم میشوند.
اینکه این وضعیت هیچ مسئولی را دقمرگ... نه دچار افسردگی یکروزه هم نمیکند و بیشتر به فکر ماستمالی هستند؛ و از همه مهمتر اینکه متاسفانه راه پیشرفت همچنان برای سوپر انقلابیهای مشکوک باز است و این قافله تا به حشر لنگ است!
حتما بخوانید:
همچنین بخوانید:
چطور آلسعود صاحب یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان شد؟
چرا بورس در ایران خلاف جهت حرکت میکند؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان نوتلا: شکلاتی که فندق شد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا و چطور متوسط نباشیم؟ + 4 راهبرد برای متوسط نبودن
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب ساخته شده برای چسبیدن!