بیایید تا ابد دربارۀ کتابها حرف بزنیم!
آه از سبزی خوردنی که نیازی به پاک کردن ندارد!
نور آفتاب صبح اردیبهشت روی سبزیهای تازه و تر جلوی دکان سبزیفروشی افتاده بود. بوی شوید در عطر جعفریهای تازه که در هوا میپیچید مرا به چند سال پیش برد که هنوز در خرمآباد زندگی میکردم.
یاد صبحهای بهاری افتادم که با مامان و بابا به سبزیکاریهای اطراف شهر میرفتیم تا سبزی خورشتی چند ماه را یکجا و مستقیم و تازه بگیریم.
مامان در آلاچیق کنار زمین مینشست و سفارشش را میگفت: چهار بسته دو کیلویی جعفری، سه بسته گیشنیز، دو بسته تره، یک بسته اسفناج و ... . تا مرد صاحب زمین، سبزیها را بچیند و بسته بندی کند، در مسیر خاکی کنار ردیفهای سبزی، راه میافتادم. هر بار که به ردیف جدیدی میرسیدم سینهام را عطر جدیدی پر میکرد.
بستههای سبزی را در ماشین میچیدیم و برنامه ادامه روز همه اعضای خانواده مشخص بود. توی حیاط مینشستیم و تا شب ماموریت داشتیم که 20 یا 30 کیلو سبزی را پاک کنیم. گاهی این مراسم را در خانۀ بیبی جون برگزار میکردیم. توی بالکن بزرگ خانۀ مادر بزرگ و زیر بوته انگور که در بهار انقدر بزرگ میشد و بار و بر داشت که بر همۀ جای حیاط سایه میانداخت مینشستیم و در کنار خالهها و دخترخالهها سبزی پاک میکردیم. از هر دری میگفتیم و میخندیدیم. خاله خاتون ماجراهایی که در خیاطیاش اتفاق افتاده بود را انقدر بامزه تعریف میکرد که از شدت خنده، اشک از چشمانمان سرازیر میشد.
مغازه دار، سبزی خوردن پاک شده را در کیسه ریخته بود و به سمتم گرفت، سبزی را گرفتم و از مغازه خارج شدم و به سمت خانه راه افتادم. با خودم فکر کردم که آه از سبزی که نیازی به پاک کردن ندارد! انقدر از همه کس و همه چیز دورم که طاقت پاک کردن سبزی در تنهایی را ندارم. سبزی را که نمیشود در تنهایی پاک کرد. وقتی خاله پری نباشد که کارهای بامزه بیبیجون را تعریف کند، وقتی خاله خاتون نیست که ماجراهای خیاطی را برایمان بگوید وقتی مریم نباشد که به خاله یادآوری کند که: «قضیه عروس لیلا را هم تعریف کن.»، وقتی مامان نباشد که حساب و کتاب کند که تا کی این سبزیها کفافمان را میدهد.
وقتی کسی نیست که نباید سبزی پاک کرد باید سبزی پاک شده خرید و وقتی داری توی آب میریزیشان به همه آن روزها فکر کنی و لبخند کجی بر لبت بنشیند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
عابر عادی
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان | عودِ عید
مطلبی دیگر از این انتشارات
در میانِ بادهای وَزان: کارخانه حیات