داستان | انگشت‎‌های بلوری، سیگارهای چوبی

داستان | انگشت‎‌های بلوری، سیگارهای چوبی
دستاش بود. اولین چیزی که ازش دیدم؛ وقتی که واستاده بودم وسط اتوبوس و م...