برای حمایت از این پروفایل برای خودتون یه فنجون چای بریزید!
چند بهانه برای خوشحال بودن (آره، با این وضعیت!)
تاکسی، اتوبوس، مترو، سرِ کار، جمع های دوستانه و فامیلی...
کافیه تا پات به این جاها برسه تا همه شروع کنن به ناله کردن. از اینکه چقدر وضعیت بده. چقدر همه چی گرونه، چقدر، چقدر، چقدر، چقدر زندگی نمیکنیم!
به نظرتون این صحبت ها به حال ما کمکی میکنه؟ یعنی میشه حال بد آدما رو با حرف هایی که حال بد میارن تسلی داد؟
شما میخواین همیشه زندگی رو با شک، ناراحتی، ناامیدی و ترس از آینده ادامه بدین؟
اصلاً شما بودین چیکار میکردین ؟
آهنگ گوش میدادین؟ با دوستاتون میرفتین بیرون ی کافه میخوردین؟ کتاب میخوندین، کُد میزدین؟ مینوشتین؟
راستش من بهش فکر کردم و آخری (یعنی نوشتن) رو انتخاب کردم.
ولی نه هر نوشتنی، نه نوشتنی که مثل اخبار و عنوان های داغ ما رو بیشتر از زندگی ناامید کنه.
با اینکه خیلی آدم مثبت اندیشی نیستم، ولی انتخاب کردم در مورد چیزهایی بنویسم که تو این روزا من رو به زندگی برمیگردونه.
(یادمه توی ی پستی به نام چرا داشتن یک زندگی معمولی هم میتواند عالی باشد، در مورد لذت از کارهای معمولی حرف زدم، خواستین ی سر بهش بزنین.)
باور کنین هنوز هم تو دنیا چیزهایی هست که تجلی واقعی زندگی رو برای ما زنده کنه.
فقط مشکل اینجاست که ما اونا رو فراموش کردیم.
از اونجایی که اولین قدم برای حل هر مشکلی اینه که خوب بهش آگاهی پیدا کنیم، میخوام اول در مورد این حرف بزنم که چی باعث میشه که ما اینقدر روی اخبار بد تمرکز کنیم و اتفاقات خوب زندگی مون رو نادیده بگیریم.
چرا انسان ها اینقدر به کمبودهای زندگی شون توجه میکنن؟
مغر ما انسان ها به طور غریزی ساخته شده تا در برابر سختی و مشکلات عکس العمل نشون بده. انسان های نخستین برای اینکه زنده بمونن و بتونن نیازهای اولیه زندگی شون رو فراهم کنن، باید یاد میگرفتن چطور خطرات رو شناسایی کنن. یعنی تو این زمان مغز ما با پیدا کردن مشکل، میتونست به بقا ادامه بده.
همین قدرت خارق العاده ما رو نسبت به مشکلات و سختی ها حساس کرد. مغز ما به طور ناخودآگاهی دنبال حل کردن مشکلات میگرده. اگه خوب به این مسئله دقت کنین میفهمین که همه فیلسوف ها، دانشمندان و آدم های بزرگ همه و همه مشکلی رو حل کردن و برای همین نامشون برای ما همیشگی شد.
برای همینم هست که وقتی کسی توی زندگی به اندازه کافی چالش و سختی نداشته باشه، احساس پوچی بهش دست میده و از زندگی خسته و دلزده میشه (البته نه همیشه)
ولی در دل این قابلیت شگفت انگیز مغز ما انسان ها، یک ناتوانی هم داره:
تمرکز بر روی نداشته ها و نادیده گرفتن داشته ها
جالبه که این دو مورد به تقویت هم کمک میکنن و با داشتن یکی به طرز عجیبی به دیگری هم دچار میشین.
چیزی که ما خوب انجام میدیم فهمیدن اینه که چه چیزی تو زندگیمون کمه، و برعکس چیزی که خوب انجام نمیدیم اینه که بدونیم چه چیزهای خوبی هنو تو زندگیمون وجود داره.
حالا چیکار کنیم؟ یک لیست ساده ولی مهم برای آرامش
ما باید یاد بگیریم که هر از چند گاهی (مثلاً یک بار در هفته) زمان کافی (مثلاً 30 دقیقه) برای فکر کردن کنار بزاریم. فکر کردن به تمام خوشی ها و لذت های کوچیکی که از سر عادت، از یاد بردیم. باید باد بگیریم نسبت به داشته ها مون، قدردان باشیم و نسبت به نداشته هامون، قدردان تر.
لیست زیر بهونه های من برای خوشحال بودنه: (بعضی جاهای این لیست به مطلبی که درموردش نوشتم لینک دادم تا اگه علاقه مند بودید بیشتر در موردش بخونید.)
- بیشتر 78 عضو بدن ما داره بدون نقص خاصی، وظیفه خودش و انجام میده
- میتونیم آب تازه و سالم رو با چرخوندن شیر بچشیم
- هنوز هم میتونیم هوای سالم به ریه هامون هدیه بدیم
- هنوز هم فاصله زیادی با ی دوش آب گرم (یا آب سرد) نداریم
- میتونیم با جزئیات بالا، در مورد چیزهایی که نداریم فکر کنیم
- حداقل چند بار تو زندگی، واقعاً عشق رو تجربه کردیم (عشق رمانتیک چطور عشق کلاسیک را خراب کرد)
- حداقل چند بار تو زندگی، واقعاً حس کردیم دیگری ما رو میفهمه
- خیلی از آدمایی که دوست داریم، هنوز هم زنده هستن
- همیشه موزیک و ریتم هست که حالمون و خوب کنه
- دیگه مثل بچه ها محدود به انتخاب های والدین نیستیم
- هنوز هم یکم وقت داریم
- همیشه ی نفر داره تو ی جایی از دنیا شبیه ما رنج میکشه
- نگاه کردن به آسمون هنوز هم لذت بخشه: ابرهای فیلی روز، ستاره های سو سوی شب (درس های طبیعت در باب زندگی)
- هنوز هم آدمایی هستن که نگاه کردن بهشون برامون لذت بخشه
- بخش هایی از بدن ما هنوز هم زیبایی خودشون و از دست ندادن
- میتونیم با خوابیدن، ی درپوش موقتی روی مشکلات زندگی بزاریم
- شگفت انگیز ترین آدم های دنیا، افکار و نظراتشون رو روی کاغذ آوردن
- هنوز هم میتوینم هر چیزی که حس میکنیم رو روی کاغذ بیاریم
- هنوز هم میتونیم بدون زحمت، ی پرس سیب زمینی سرخ شده خوشمزه سفارش بدیم و ازش لذت ببریم
- هنوز هم میتونیم خودمون رو بسازیم (چطور خودمان رو دوست داشته باشیم)
- وقتی 40 سالمون بشه، هر چیزی که تو سن 20 سالگی انجام دادیم یا ندادیم، اهمیت خودش و از دست میده
- هنوز هم میتونیم بخندیم
- هنوز هم نصف شب، یا اوایل صبح، دنیا برای خودمونه
- این مهم نیست که چه اتفاقی برامون افتاده، مهم اینه که انتخاب کنیم چطور داستان مون رو تعریف کنیم
- هنوز هم نمیدونیم چی تو آینده در انتظارمونه
با تموم اینا، هنوز هم این جاییم
یه نوشته دیگه ای هم دارم که مکمل این مطلبه و به ما میگه که چرا دیدگاه مون در مورد خوشبختی اشتباهه. دوست داشتید یه نگاه بهش بندازین:
این لیست با تجربه ها و نظرات شما کامل میشه!
مطمئنم هنوز هم چیزهایی هست که میشه به این لیست اضافه کرد. شما چطور؟ از سر عادت لذت چه کارهایی براتون کمرنگ شده؟ تو بخش نظرات به بقیه بگین. شاید با گفتنشون بتونیم بیشتر از زندگی ساده مون لذت ببریم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
هر آفسایدی آفساید نیست!
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقتی برای بار دوم رفتم رواندرمانی چی شد؟ (قسمت 2)
مطلبی دیگر از این انتشارات
There is nothing in the world, more powerful than laugh