«مرا بخوان به کاکتوس ماندن»
من همون ویرگولِ قدیمو میخوام!
(باز هم احساس نیاز به نوشتن من رو تحت فشار گذاشت) باز دوباره درباره ی خودم و کمی هم از ویرگول نوشتم.
درسته که وقتی وارد ویرگول شدم اصلا قدیم به حساب نمی آد ولی از تیر ماه که توی ویرگول می نویسم حس میکنم حال بهتری دارم
تابستون جالبی نبود. حتی خوب هم نبود! ولی خب بد هم نبود. یادم نمیاد چطور وارد ویرگول شدم ولی مطمئنم بعد از یک سرچ ساده بود. به یک مطلب طنز برخوردم که قدیمی بود و مربوط به یک چالش آقای دست انداز، نویسنده ش رو به یاد ندارم ولی میدونم که ویرگول رو ترک کرده بود؛ مهم نیست! خیلی ها به دلایل عمومی و شخصی رفتند. مهم این بود که بعد از مدت ها پای اون نوشته خندیدم. و بعد جامعه ای رو دیدم متفاوت از انسان هایی که توی کوچه و خیابون و مدرسه و بیابون و جنگل و جهنم و دَرَک می دیدم. اینجا حس بهشت رو می داد؛ حداقل برای من. جایی که انسان هاش اکثرا صلح طلب و آرامش دوست و آرامش بخش اند. خوی وحشیگری اینجا ندیدم هرچند خودم هم موقع عصبانیت زیاد نمیتونم خودم رو کنترل کنم و خودم رو لایق فضایی مثل ویرگول نمیدونم. امروز توی کلاس با یکی از همکلاسی ها دعوا م شد؛ شروع کننده و مقصر هم خودش بود. اول به حالت تهدید جلو اومد ولی آخر دید که اشتباه بدی کرده که درگیر شده، درسته که دستم زخمی شد. آروم نگرفتم؛ زدمش، خوب هم زدمش و نمیدونم این جریان مزخرف، فردا چطور ادامه پیدا میکنه. به هر حال خودم هم کاملا سالم نموندم! لگدی که قرار بود به صورتم بخوره به انگشت هایی خورده که دارم با اون می نویسم. الان مفهوم با درد نوشتن رو خوب درک میکنم. میدونم که لگدی که من بهش زدم پرتش کرد زمین؛ میدونم وقتی پا شد سرش رو کوبیدم به در کلاس و میدونم که هُل ام داد و کمرم خورد به میز، همه ی اینها رو میدونم و میدونم که ممکنه که شما هم مثل بچه های کلاس دو متر از من فاصله بگیرید. من وحشی نیستم، من پرخاشگر نبودم، ولی وقتی کسی من رو میزنه که نمی ایستم نگاش کنم که! همه ی این اراجیف که امروز صبح اتفاق افتاد رو گفتم که بگم چرا الان توی ویرگولم، چون از آدم هاش انسانیت دیدم. خصومت هم دیدم، زیر پست های بقیه. ولی اینجا کسی نمی آد به خاطر نوشتن با من درگیر بشه، ولی توی کوچه و خیابون و جنگل و مدرسه (هیچ تفاوتی بین اینها قائل نیستم) کسانی هستند که به خاطر حسادت یا دستاورد های کم ارزش و با ارزشی که من دارم یا حتی کاری که من کردم و اونها نکردن (مثلا مورد امروز: اخطار به کلاس کناری که صداشون مزاحم بود و درگیری با کسی که از اونها می ترسید!)، توهین می کنند و وقتی که جواب شنیدن با ادعای دعوا جلو بیان و کتک خورده آروم سر میز شون بنشینن، بله هستند! هیچکس از اینکه تو مسابقات جام ملی نانو فناوری به مرحله کشوری رفتم تقدیر نکرد، دنبال تقدیر هم نبودم و همون موقع مسابقات باز هم توی ویرگول چند نفر با ذوق برخورد کردند و دوستانم که همیشه تشویقم کردن. همین برای من کافیه؛ من نه ادیب و نه عالِم و نه نویسنده و نه وحشی و نه یک مقام کشوری نانو فناوری ام. شاید هم ترکیبی از همش باشم با غلظت خیلی کمتر(غلظت کشوری م یه چیزی بین رتبه ۶ تا ۱ خواهد بود [مسابقات نهایی کشوری بین ۶ تیم از ۶ استان برگزار شد] )، نتایج نهایی کشوری هم ماه آینده منتشر میشه (رتبه بندی). آموزش و پرورش هم برای تقدیر از مقام های منطقه چهارشنبه برامون مراسم گذاشته که احتمالا با تیتاپ پذیرایی میشیم و بعد از سخنرانی لوح تقدیر دریافت می کنیم، باشه! مدیر مدرسه که گفت 《با ابراز تاسف چهارشنبه جلسه ی اولیا و مربیان گذاشتیم و تو خودت به دفتر خبر بده صبح و تنها پاشو برو!》 باز هم گفتم باشه! الان هم تکلیف مزخرف عربی رو رها کردم و باز دارم می نویسم(تایپ تک انگشتی(اون دو سه تای دیگه درد میکنه))
الان هم از ویرگول به عنوان دفتر استفاده میکنم. فرا تر از یک دفتره؛ نوشتن توی دفتر این حس رو بهم می داد که دارم با سنگ درد و دل میکنم یا دیدگاهم رو به یک سنگ میگم یا هرچیزی که مربوط به سنگ و بدون واکنش بودنش باشه!
الان عزیزانی هستند که لایک کنند و گاهی هم انتقاد ولی در هر صورت از همه ی اینها خوشحال بودم. قصد ندارم نوشته ی خداحافظی بنویسم و قصد رفتن هم ندارم، چون دلیلی نمیبینم که ننویسم. البته بقیه خیلی دلیل برای من دارند که من ننویسم ولی قانع کننده نیست! من خودم رو میبینم، باطنم و ظاهرم و میدونم شاید روزی از روی بی حوصلگی ننویسم یا باشگاه نَرَم ولی تضمین میکنم هیچوقت روزی شیش یا هشت ساعت برای کنکور درس نمیخونم! اگرچه باید روزی چند صفحه از هر کتاب رو کار کنم و صد ها فرمول از ریاضی و فیزیک و شیمی و هندسه و حسابان و "آمار و احتمال" حفظ کنم. و باز هم بعد از ارج نهادن ویرگول بین همه ی این بدبختی ها میبینم که به خاطر نامساعد بودن جَو؛ همه دارن از این سیاره می رن. بله شما اسمش رو بزار خودخواهی ولی اینکه من رو از نوشته ها و کامنت های خودتون محروم کنین ظلم بزرگیه! مثل اینه که من بعد از ورود به سیاره زمین ببینم عزیزانی که زندگی زمینی رو ساخته بودند دارن به یک سیاره دیگه نقل مکان میکنن چون شرایط اینجا مثل مریخ شده، خب درسته که با مقوله ی تنهایی زیاد سر و کله زدم ولی نمیشه که توی یک سیاره تنها بود! همین دوستان(اعم از ویرگولی و تلگرامی و شادی(!)و حضوری) نباشند من بین جمعیت هفت میلیارد و خورده ای این سیاره ی زمین که همه برای من نقش سیاهی لشکر رو دارن، تنها می مونم! این چرندیات و Bullshit ها رو نوشتم که هم مغزم از وقایع امروز خالی شه و هم عاجزانه التماس کنم زمینِ ویرگول رو با رفتن تون مریخ نکنید، نمیخوام در روز های آینده همیشه تو پست های منتخب به جای آقای دست انداز و آیرین خانوم و خانوم خطیب پور و سایر عزیزانی که میشناسم، فقط پست های ارزدیجیتال و کریپتو و کوفت و زهر مار و زهر فیل و زرافه و راز بقا و شریف ببینم که منتخب شده. به امید حال خوب برای تقسیم کردن♡
راستی! کسی از خانوم خطیب پور خبر داره احیانا؟ این روز ها نگران رفتن کسانی میشم که پست هاشون رو دنبال میکنم.
عذر میخوام زیادی درهم و برهم و بی محتوا شد و انسجام ش رو از دست داد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
انسان های فردی !
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماجرای ما: نه به کتاب خوب!
مطلبی دیگر از این انتشارات
به خر ساندویچ نده