شاید شما هم یکی از ما OCDها باشید!

قبلا توی پست «چی می‌خواستیم... چی شد...» قول داده بودم که از اوسی‌دی براتون بگم تا بیشتر باهاش آشنا بشید. برای اینکه به تفصیل به این موضوع بپردازم مطلب رو به چند بخش تقسیم کردم. بخش اول رو که در این پست براتون توضیح میدم، آشنایی اولیه با انواع اوسی‌دی هست.

اختلال وسواس فکری-عملی یا (Obsessive Compulsive Disorder (OCD
اختلال وسواس فکری-عملی یا (Obsessive Compulsive Disorder (OCD


از این اختلال، با نام اختلال وسواس فکری-عملی هم یاد می‌کنند. من در اینجا برای اینکه از ذکر نام طولانی خودداری کنم، همان انو را استفاده می‌کنم. با هم قرارداد می‌کنیم که در این متن و متن‌های بعدی، افرادی که از این اختلال ناآگاه و با آن غریبه هستند را بیگانگان خطاب کنیم.
احتمال دارد شما هم درگیر انو باشید ولی یا ندانید این حالت شما نامی دارد یا میدانید و تلاش دارید آن را مخفی کنید تا از نگاه بیگانگان، دیوانه به نظر نیایید.
همانگونه که از نام این اختلال به نظر می‌رسد، ارتباط مستقیم انو با نگرانی است. وقتی در دام دلشوره هستید و افکار آزاردهند دارید، کارهایی را انجام می‌دهید که احساس می‌کنید تسلطی به آن‌ها ندارید. هنگامی که کارهای وسواسیتان برایتان مفهومی ندارد، موقعیت بدتری که پیش می‌آید این است که در محاصر‌ه‌ی افرادی هستید که به کل با انو بیگانه هستند.

در ابتدا چند مثال از نمونه‌های رایج آن می‌زنم:

  • موقع خارج شدن از خانه چندین بار شیرگاز، شیر آب و برق را چک می‌کنید.
  • تا سر کوچه رفته‌اید ولی تردید دارید آیا درب خانه را بسته‌اید یا نه؟ بازمی‌گردید تا چک کنید در بسته است.
  • هنگامی که در پیاده‌رو راه می‌روید حواستان هست که پایتان روی خط موزاییک‌ها نرود.
  • وقتی در صف صندوق فروشگاه ایستاده‌اید پاهایتان جفت شده است و طوری ایستاده‌اید که کفشتان در داخل سرامیک قرار گیرد و روی خط نرود.
  • نه فقط تابلوهای دیوار را کاملا قرینه نصب کرده‌اید، بلکه چینش اپلیکیشن‌های توی گوشی موبایلتان هم کاملا قرینه هستند.
  • صندلی‌های میز ناهارخوری را در یک خط قرار داده‌اید. هیچکدام از دیگری جلوتر یا عقب‌تر نیستند.
  • دسته‌های شال گردنی که دور گردنتان انداخته‌اید به یک اندازه آویزان هستند. هیچ یک پایین‌تر یا بالاتر از دیگری نیست.
  • هر موقع غذا را با قاشق داخل دهانتان می‌برید حواستان هست که مقدار مساوی از غذا در هر طرف دهانتان جویده شود.
  • تا رسیدن به درب خانه قدم‌هایتان را می‌شمارید و اگر عددش فرد بود ناچارا پایتان را جابجا می‌کنید تا یک جوری تعداد قدم‌ها زوج شود.
  • ایموجی‌هایی که تو پیام‌هایتان می‌فرستید حتما باید تعدادشان فرد باشد.
  • میزان بلندی صدای تلویزیون را روی عددی تنظیم می‌کنید که رُند باشد.
  • هر موقع می‌خواهید شکلات بخرید دقت می‌کنید تعدادشان ۱۷ تا نباشد. شما حس خوبی به این عدد ندارید.
  • دستکش به دست ظرف شسته‌اید ولی بعد از اتمام شستشو احساس می‌کنید دستتان با اینکه داخل دستکش بوده کثیف است و چندین بار دستتان را می‌شویید.
  • فقط الویه‌ی خانگی! الویه‌ی بیرون را نمی‌خورید چون معلوم نیست دست‌هایشان حین درست کردن تمییز بوده است یا خیر.
  • همین الان از مادرتان خداحافظی کرده‌اید اما با خودتان می‌گویید شاید در همین چند ثانیه اتفاقی برایش افتاده! با او تماس می‌گیرید.
  • شب هنگام چت کردن با دوستتان، ناگهان آفلاین می‌شود و دیگر جواب نمی‌دهد. از شدت نگرانی که نکند برایش فلان اتفاق افتاده، تا صبح خوابتان نمی‌برد. {او فقط خوابش رفته.}
  • هربار که خواهرتان از خانه بیرون می‌رود لیست سفارشات امنیتی را درمیاورید و یاداوری می‌کنید. هنگامی هم که رفت، تماس می‌گیرید که مطمئن شوید آن‌ها را به خوبی یادش مانده.
  • ۵ ساعت با دوستانتان در کافه بوده‌اید و بعد از مدت‌ها همدیگر را ملاقات کرده‌اید. از کافه که بیرون می‌آیید تنها چیزی که در خاطرتان می‌ماند این است که چرا مجبور شدید دو بار سفارشتان را تکرار کنید و گارسون‌ها انقدر بی‌توجه بودند.
  • یک هفته از قرارتان با دوستهایتان می‌گذرد، شما سعی دارید برای کار تمرکز کنید اما تمام مدت به این فکر می‌کنید که واقعا چرا گارسون‌ها انقدر بی دقت بودند و شما مجبور شدید سفارشتان را تکرار کنید.
  • یکی از همان دوستانتان را در دانشگاه می‌بینید و او می‌گوید امیدوار است بازهم با همدیگر به کافه بروید. شما می‌گویید بله البته! فقط اینبار باید دقت کنیم جایی برویم که گارسون‌ها وظیفه‌شناس‌تر باشند! {همچنان از مسئله‌ی گارسون‌ها در عذابید}
  • انتخاب واحد دانشگاهتان به مشکل برخورده، با دوستتان در میان می‌گذارید و او می‌گوید فعلا بیخیال شویم تا موعد حذف و اضافه برسد. او می‌تواند بیخیال شود اما شما تا لحظه‌ی آغاز حذف و اضافه همچنان به آن فکر می‌کنید.
  • شما همیشه مجبورید فرزند خوب خانواده باشید. اگر کاری را دوست داشته باشید انجام دهید که ممکن است شما را بد خطاب کنند، هیچگاه آن را انجام نمی‌دهید.
  • هنگامی که استاد در حال صحبت کردن است به تعداد کلماتی که در یک جمله استفاده می‌کند دقت دارید. حواستان نیست چه چیزی می‌گوید.
  • یک موزیک مدام در حال پخش شدن در ذهنتان است و هیچ کنترلی روی متوقف کردن آن ندارید.
  • قصد دارید با خانواده به یک سفر یک روزه بروید. هرکس با یک چمدان کوچک یا کوله‌پشتی دم ماشین آماده‌ است در حالی که شما دارید دو چمدان به دست و یک کوله بر پشت، پر از لوازمی که ممکن است در صورت بروز فلان اتفاق به کار بیاید، میایید.
  • شما به عنوان یه احتکارگر شناخته می‌شوید! هیچ چیزی توسط شما به دور انداخته نمی‌شود. هرچیزی ممکن است یک روز به کار آید.
  • دلتان نمی‌خواهد وسایلتان را به کسی قرض بدهید. نه به این خاطر که خسیسید، به این دلیل که آن‌ها به اندازه‌ی شما مراقب وسایل نیستند.
  • در ایستگاه مترو دورتر از خط زرد می‌ایستید. احساس می‌کنید ممکن خودتان را زیر مترو پرت کنید.
  • به مهمانی رفته‌اید. تمایل دارید با یک نفر خاص صحبت کنید اما چون او لباسی به رنگ نارنجی به تن دارد و شما از این رنگ متنفر هستید، حتی به او نزدیک هم نمیشوید.
  • هیچوقت در طول زندگیتان به یک جسم نارنجی احساس خوبی نداشته‌اید. بدتان میاید به آن دست بزنید. از این رنگ متنفر هستید.
  • در مترو هستید و شخصی با فاصله‌ی ۵ صندلی از شما دورتر نشسته. عطسه می‌کند و حین عطسه جلوی دهان و بینی خود را می‌گیرد. تا زمانی که به منزل برسید و دست‌ها و لباس‌هایتان را بشویید خیالتان از اینکه ویروسی به شما منتقل نشده جمع نمی‌شود.
  • از شما و همکارتان می‌خواهند همایش علمی‌ای که رفته اید را تعریف کنید. از طرز پوشش افراد شرکت‌کننده در همایش گرفته تا نوع گیاه گلدان‌های موجود در سالن را با جزئیات تعریف می‌کنید. همکارتان که در همایش حضور داشته با تعجب به حرف‌های شما گوش می‌دهد و می‌پرسد واقعا چنین گلدان‌هایی هم آنجا بود؟ گویی این جزئیات فقط به چشم شما آمده.
  • چند سال پیش در حال یادگیری یک ساز بوده‌اید اما نصفه مانده است. تمام این مدت ذهنتان در عذاب بوده که چرا یک کار را نصفه ول کرده‌اید.

تصاویر زیر انواع کابوس‌های افراد وسواسی را می‌بینید. ببینید شما را چقدر اذیت می‌کند؟ :


کابوس‌ افراد وسواسی
کابوس‌ افراد وسواسی

تو پست های بعدی از عوامل ایجاد این وسواس‌ها، راه‌حل‌ها و باقی مسائل مرتبط با آن‌ها براتون میگم و بیشتر و دقیق‌تر بررسی می‌کنیم با هم.

به پایان آمد این ویرگول، حکایت همچنان باقیست

من خودم دچار این اختلال هستم. موضوع غریبی برام نیست. تا ۲۲ سالگی اصلا نمیدونستم این رفتارها اسمی هم دارند. وقتی متوجه شدم که همچین آدابی راه‌حل دارند خیلی خوشحال شدم. واسه همین با شما در میون میذارم تا اگر شما هم مثل من هستید بتونید راحت باهاش مقابله کنید.
پی بردن به اینکه من دچار این اختلال هستم زمانی اتفاق افتاد که از احساساتم با دوستانم حرف زدم. فهمیدم فقط من نیستم که حواسم هست پام روی خط موزاییک نره!
تشویقتون می‌کنم که درباره‌ی احساسات و افکارتون حرف بزنید. افکار آزاردهنده مختص شما نیست. شما تنها نیستید. حتی پایین همین پست هم می‌تونید تجربه‌های مشابهتون رو با من و بقیه به اشتراک بذارید. کم کم با هم میریم جلو و بیشتر خودمون رو میشناسیم.