Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۱۴ دقیقه·۵ سال پیش

کدومو بدم؟ همشو بده! (همشو می‌خوام چیکار؟!)

چرا ما اینقدر مصرف‌گرا شده‌ایم؟!

مدتهاست که دارم این موضوع را بررسی می کنم و به نتایج جالبی رسیدم که روی خودم خیلی تاثیر داشت.آنها را برای شما هم می آورم بلکه برای شما هم فایده داشته باشند و روی دیدگاه شما نسبت به این موضوع،تاثیر بگذارند:

ما همچنان بت پرستیم!:

ما اشیایی را دور و بر خودمان جمع کرده ایم که از آنها خیلی استفاده نمی کنیم ولی طاقت یک لحظه دوری از آنها را نیز نداریم.آیا این نوعی بت پرستیِ مدرن نیست؟

جوگیری!:

به محض دیدن یک پیام بازرگانی تحت تاثیر قرار می گیریم و با شماره پیامک اعلام شده،سفارش خرید می دهیم. با اینکه کالایی مشابه آنچه که در آن پیام تبلیغ می شود را در خانه داریم.و یا باور می کنیم که مثلاً فلان دوغ خوشمزه تره و کمتر به این فکر می کنیم که آن دوغ را به دلیل تبلیغ های افراطی کارخانه اش،باید از بقیه ی دوغها گرانتر بخریم و هزینه های تحمیلی بر کارخانه،از بابت تبلیغ ها را باید از جیب مبارکمان بپردازیم!

عادت!:

هر از گاهی به دیجی کالا و یا سایر سایت های فروش کالا،سر می زنیم و چیزهایی را که خیلی هم نیاز نداریم را همین جوری و کشکی گتره ای و به صرف اینکه هوس می کنیم یا از شکلشان خوشمان می آید می خریم.

تفریحات سالم!:

همین جوری و از روی تفریح و سرگرمی به بازار می رویم و چیزهایی که خوشمان می آید و دهانمان را آب می اندازند می خریم.بدون توجه به اینکه اصلاً خرید آنها ضروری است یا خیر؟برای سلامتی ما مفید هستند یا نه؟می خریم به این دلیل که«دلمان می خواهد!»

ترس از جنگ و قحطی!:

فکر می کنیم قرار است جنگ شود و قحطی بیاید.از هرگونه مواد غذایی به اندازه ی دو سه فصل و بیشتر خرید و ذخیره می کنیم.فریزرتان همیشه تا خرخره پر است.اصلاً برای شما اهمیتی ندارد که بادمجان یخ زده شش ماه پیش به اندازه یک ته شلغم تازه هم ارزش غذایی ندارد!

گداهای معتبر شده!:

گرسنگی کشیده هستیم.به یکباره به دولت می رسیم.بخت مالی مان باز می شود.حالا هر چیزی که از زمان کودکی عقده خریدش را داشتیم می خریم.اصلاً هم برای ما اهمیتی ندارد که الان به دردمان می خورد یا نه.چون همیشه آرزوی داشتنش را داشتیم باید بخریم.همین!

مسابقه های بی برنده!:

درگیر مسابقه ای شدیم که برنده ندارد یا همه ی شرکت کنندگان آن بازنده اند.پدرم می گوید در اولین جابجایی من و مادرت،تمام آنچه در خانه داشتیم را با یه فرغون جابجا کردیم.امّا الان یک تریلی برای جابجایی آنچه پدرم در خانه دارد کافی نیست.بیست سال پیش چند چیز را به عنوان جهیزیه همراه عروس می کردند ولی الان چند چیز را؟آن اوایل یک وانت یا یک نیسان کافی بود امّا الان یک خاور یا بنز ده تُن هم کافی نیست.چرا؟برای این که ما همه خواسته یا نخواسته درگیر مسابقه ای شده ایم که هیچ برنده ای ندارد.آیا اگر همین جوری پیش برویم تا چند سال دیگر ما نباید برای نقل و انتقال جهیزیه تریلی هجده چرخ بگیریم؟آیا همه ی این چیزها که همراه عروس می کنیم ضروری هستند یا فقط چون بقیه برای دخترشان گرفتند زشت است که ما نگیریم.تازه باید یک چیزی هم بیشتر بگیریم تا جلوی آنها حفظ آبرو کنیم یا برای اینکه چشمشان درآید.اگر این جهیزیه که هر روز به تعدادش اضافه می شود،باعث خوشبختی بیشتر عروس و داماد می شد پس افزایش آمار طلاق را چگونه می توان توجیه کرد؟

لازم می شه!:

امروز چیزی را می خریم با این فرض که شاید یک روزی لازممان شود!

پوز زنی!:

لوازم خانه و حتی خودروی زیرپایمان را با هزار جور قرض و قسط،تغییر می دهیم یا بیشترشان می کنیم تا مثلاً پوز باجناقمان یا جاری مان را زده باشیم.

همه دارند،ما هم باید داشته باشیم!:

به این فکر نمی کنیم که شاید یک کالایی به درد دیگری بخورد و به درد ما نخورد.چیزهایی را می خریدیم برای اینکه همه دارند و ما هم باید داشته باشیم.

هر چیزی که خوار آید یه روزی به کار آید!:

زیرزمین خانه و یا انباری مان پر از چیزهایی است که امید داریم یک روزی به کار می آید.یکی از بستگان هر چیزی که در طی سی سال بایست دور می ریخت را در زیر زمین جمع کرده بود با این فرض که یک روزی به کار می آید.از لاستیک های تعویضی ماشین گرفته تا سطل های خالی ماست.بنده خدا یک دفعه هم سرطان گرفت و مرد و این چیزها هم که عمری جمع کرده بود،با همّت بازماندگانش و به مرور زمان،نصیب آشغالی بزرگ سر کوچه شان شد.

نو شوندگی ابدی!:

هر چند ماه یکبار لباس ها و کفش ها و متعلقاتی مثل کیف و غیره و هر یکسال یکبار تعویض مبل ها و لوازم منزل.چون رنگ هر سال فرق می کند و وسایل سال قبل در سال جدید دمده محسوب می شوند حتی اگر هنوز سالها بدون کوچکترین مشکلی برای ما کار کنند.

جدیدترش اومده!:

کالایی را داریم که صحیح و سالم دارد به ما خدمت می کند.همین که می فهمیم یک مدل جدیدتر آمده که قشنگ تره،به سمساری محلّه می دهیم و می رویم آن جدیدتر را می خریم.

وقتی شکار می شویم!:

خیلی از مغازه ها و سایت های فروش با عناوینی چون«حراج واقعی»،«حراج به علت تعویض شغل»،«تخفیف های باور نکردنی»،«یلدای شگفت انگیز»،«اقساط دوازده ماهه بدون بهره»،«سه تا بخر چهار تا ببر»،«راز جوانی بازیگر مشهور-استفاده از ضد چروک های ما»و...برای ما دام پهن کرده و ما را برای مصرف بیشتر،شکار می کنند!

ارزونه،چرا نمی خری؟!

گاهی کالایی را می خریم،فقط به این دلیل و برای اینکه ارزانتر است و شاید ارزانتر از آن را پیدا نکنیم.در حالی که اصلاً نیاز خاصی به آن نداریم و از کیفیت آن و سالم بودنش نیز اطمینان نداریم!

فیلم تماشایی اوکجا را دیدید؟این دیالوگ و مخصوصاً جمله ی پایانی آن را به یاد می آورید؟

فرانک!هیچ تاخیری توی برنامه ی توزیع نباشه!

حتماً!

...پروانه ی بهداشت گرفتی دیگه؟

آره،امّا نمی دونیم بعد از اتفاق امروز مردم چطور می خوان واکنش نشون بدن؟

اگه ارزون باشه همه اونها رو میخورن!
okja(2017)
okja(2017)

مصرف گرایی افراطی کار ما را به کجا کشانده است؟

ابتذال بی حد و اندازه در مصرف کالاهای نه چندان ضروری،کار خیلی از ما را به جایی کشانده است که:
استاد خرج کردن پولهایی شده ایم که هنوز نداریم!
استاد خرج کردن حقوقی شده ایم که هنوز نگرفته ایم!

کدومو بدم؟!همشو بده!!!:

روزی چهل بار از رادیو و تلویزیون این جمله را می شنویم و غافلیم از این که عبارت «همه شو»موجزترین،رساترین و صادقانه ترین عبارت برای دعوت ما به ابتذال در مصرف و تبدیل شدنمان به یک روسپی تمام عیّار در عرصه ی مصرف،است!
ماءالشعیرِ کوفت؟...شو بدم،...شو بدم،...بدم،...بدم،...بدم،...کدومو بدم؟باید یاد بگیریم و یاد بدهیم که به جای گفتن«همشو بده!»،بگوییم:«داداش هالو گیرآوردی؟همش مال خودت،یه آب معدنی بسه!»

نیاز مردم را کشف و بسیار بزرگتر از آن چیزی که هست جلوه دهید،سپس آنها را بچاپید!:

اولین دئودورانت ها باعث خارش می شدند و چندان مناسب نبودند.تا زمانی که جولز مونتنیر(1962-1895)، شیمیدان اهل شیکاگو،استاپت را درست کرد.این ماده شامل چیزهایی بود که باعث خارش نمی شد و بوی خوبی هم داشت.او طرح اختراع خود را در سال 1941 به ثبت رساند و محصولش را با شعار تبلیغاتی «پوف،اینم از عرق»(Poof! There Goes Perspiration ) به بازار معرفی کرد.این محصول مونتنیر را میلیونر کرد و صد البته محصول جدیدی را برای همیشه به سبد خرید مردم،اضافه کرد و اینجوری بود که:«یک چیز به چیزهای دیگرِ مردم اضافه شد!»

نقش غیرقابلِ تردیدِ برخی از فیلم ها در رشد مصرف گرایی:

دقت کردید جدیداً چقدر با این تصویر در فیلم ها-خاصه آمریکایی-روبرو می شویم؟تصویری از یک اتاق که داخل آن انواع و اقسام کفش ها و کیف ها و لباس های خانم خانه قرار دارند.بعید می دانم این تصاویر را همین جوری به خورد مخاطب بدهند.

می توانی مثال بزنی؟این هم دو مثال:

دقیقه 21 فیلم«آیا این عاشقانه نیست»

Isn't It Romantic 2019
Isn't It Romantic 2019

دقیقه 47 فیلم«یک لطف ساده»

A Simple Favor 2018
A Simple Favor 2018

نیگا کن زندگی من از زندگی تو با حال تره!:

جملاتی از کتاب هنر رندانه ی به چیز(!)گرفتن،با کمی سانسور(کلمات سانسور شده را درشت تر نوشتم!):

حالا مشکل اینجاست:جامعه ی امروز ما،از طریق فرهنگ مصرف گرایی و شبکه های اجتماعی«نیگا کن زندگی من از زندگی تو با حال تره»،نسلی از آدم ها رو تحویل جامعه داده که معتقدن داشتنِ این تجربه های منفی (اضطراب،ترس،شرم،و غیره)اصلاً و ابداً اوکی نیست.منظورم اینه که اگه به اینستاگرام نگاه کنی می بینی که همه دارن تا دسته خوش می گذرونن و زندگی خفنی دارن.نیگا کن.این هفته هَفَش نفر عروسی کردن!و یک پسر شونزده ساله برای تولدش یک لامبورگینی هدیه گرفته.و یک دختر بچه دو میلیون دلار درآورد به خاطر این که یک اپلیکیشن زده که به صورت خودکار برات دستمال توالت میاره وقتی که تموم می شه.
و هم زمان تو روی کاناپه ی خونه ت نشستی،داری دندون های گربه ت رو تمیز می کنی.و نمی تونی کاری بکنی به جز فکر کردن به این که زندگی بیشتر از اونی که فکر می کردی داغونه.
چرخه ی بازخورد جهنمی از ما یک سری بیمار روانی ساخته و به یک اپیدمی تبدیل شده.ما رو به موجوداتی مشوش،پر استرس،بیش از حد عصبی،و به شدت متنفر از خود تبدیل کرده.
احتمالاً قبلاًها،وقتی پدربزرگ هامون حال بدی بهشون دست می داد با خودشون فکر می کردن که«یا خدا،چه روز بدیه،حالِ خیلی بدی دارم،ولی بی خیال،فکر کنم زندگی همینه،برگردیم سرِ بیل زدنمون.»
ولی الان؟اگه حتی برای پنج دقیقه حال بدی بهت دست بده،با 350 تا عکس از آدم هایی که همیشه ی خدا زندگیِ عالی و معناداری دارن بمباران می شی،و این جوری غیر ممکن میشه این حس بهت دست نده که مشکل از خودِ توئه.
این قسمتِ آخریشه که ما رو تو دردسر می ندازه.ما حالِ بدی بهمون دست می ده که حالِ بدی داریم.احساس گناه می کنیم که احساس گناه می کنیم.از این که عصبانی هستیم عصبانی می شیم.از این که اضطراب داریم مضطرب می شیم.من چمه واقعاً؟
به همین دلیله که به چیز گرفتن این قدر مهم و حیاتیه.به همین دلیله که قراره دنیا رو نجات بده.و این کار رو با پذیرفتنِ این واقعیت می کنه که جهان به مُحاق رفته و این اوکیه،چون همیشه همین جوری بوده و همیشه همین جوری باقی می مونه.
اگه حالِ بدت رو به چیزت بگیری،چرخه ی بازخورد جهنمی رو دور می زنی؛به خودت می گی«من حالِ بدی دارم، ولی چرا باید به چیزم باشه؟»و اینجاست که انگار با یک عصایِ جادوییِ چیزاتیک،طلسم شکسته می شه و دیگه از خودت متنفر نخواهی بود که حالت بَده.
جورج اورول می گفت:«برای دیدن چیزی که درست جلوِ چِشِمونه باید تقلّای زیادی بکنیم.»راه حل استرس و تشویش ما هم درست جلوی چشم هامونه،ولی این قدر سرمون گرمِ پورن و تبلیغات برای چیزهای به درد نخوره که در عجبیم چرا الان در حال س.ک.س کردن با یک دافِ قد بلند نیستیم و چرا سیکس پک هامون نزده بیرون.
ما در مورد«مصائب دنیای مدرن»جوک می سازیم.ما،یعنی گونه ی بشر،در واقع قربانی موفقیت خودمون شدیم. مشکلات روانی،اختلالات اضطراب،و کِیس های افسردگی طی سی سال گذشته رشد بی سابقه ای داشته،در حالی که همه یک تلویزون LED توی خونه مون داریم و غذامونُ دَمِ درِ خونه تحویل می گیریم.
بحران ما دیگه مادی نیست؛وجودیه،معنویه.اینقدر چیزمیز داریم و این قدر فرصت دور و برمون ریخته که دیگه نمی دونیم چی رو به چیز بگیریم و چی رو نگیریم.
الان چون بینهایت چیز هست که می تونیم ببینیم و بدونیم،نمی تونیم بهشون برسیم،به اندازه ی کافی خوب نیستیم،و اوضاع اون قدری که باید عالی باشه نیست.و این از درون ما رو نابود می کنه.

هرگز آن پرنده فرود نخواهد آمد!:

بخشی از مطلب زیبای آقای شکوری تحت عنوان«چرا رنج، بخش دوم (مصیبت‌های شاغل بودن)» را برای شما نقل می کنم:

ژان بودریا، فیلسوف بزرگ فرانسوی در کتاب خود (جامعه مصرفی،ترجمه پیروز ایزدی،نشر ثالث) با نام جامعه مصرفی، قصه قبیله‌ای در جنوب شرقی آسیا را می‌گوید که مردم آن کاملا به دور از تمدن بوده‌اند.بدون برق،بدون ارتباطات بیرونی و به طور کلی جامعه‌ای کاملا ایزوله بودند.
در مورد مردم این قبیله داستان‌ها و جریانات بسیاری وجود دارد اما یکی از این داستانها نکته پندآموزی برای امروز ما در خود دارد:مردم قبیله زمانی که هواپیمایی را در آسمان می‌دیدند وقتی از بالای جنگل رد می‌شده، با خود فکر می‌کردند که حتما پرنده افسانه‌ای مثل ققنوس است. برای اینکه این پرنده را به دام بیندازند، بر روی زمین با چوب و برگ و طناب، در دشت وسیع و صافی، پرنده‌ای شبیه به آن می‌ساختند و پشت سبزه‌ها می‌ایستادند تا شاید پرنده به هوای جفت‌گیری فرود بیاید و آنها بتوانند آن را شکار کنند. و این قبیله سال‌ها این کار را انجام می‌داده...
شاید این داستان به نظر ابلهانه برسد اما ما هم درست مثل آنها هستیم. ما هم ماکتی از خوشبختی روی زمین می‌سازیم. با کالاهای مختلفی که می‌خریم، با ارتفاع شاسی ماشین‌های‌مان و با اینچ LCD منزل و .... تا پرنده خوشبختی را به دام بیندازیم، اما باید به یاد داشته باشیم که هرگز آن پرنده فرود نخواهد آمد!

فیلم کمدی ضد مصرف گرایی (2018) 100 Things البته با رده بندی مُحسن بزن بره جلو!:

از بین فیلم هایی که از ابتدای امسال تاکنون دیده ام هیچ کدام به اندازه ی این فیلم نظرم را درباره ی میل افراطی ما به مصرف گرایی،جلب نکرد.این فیلم مرا به این فکر فرو برد که چقدر سینمای ما با آنچه که فرهنگ ساز است و می تواند تغییر دهنده ی عرف و عادتهای غلط ما(مانند میل به مصرف گرایی بی حد و مرز)باشد،فاصله دارد.موضوعات گیشه پسندی چون عشق و خیانت و تباهی و ناامیدی و کمدی های آبکی و بی مزه،جایی برای سینمای تحوّل گرا و تغییر دهنده نمی گذارند.

نکته:تصاویر زیر،از بالا و از چپ به راست خوانده می شوند.

یکی از بهترین شروع فیلم های عمرم را در این فیلم دیدم:

اینا جدّهای(اجداد)ما هستند.اونا پنجاه و هفت تا چیز داشتن...بعد از این می گوید که جنگ جهانی شروع شد و در تصویر پشت بازیگرها می بینیم که همان چیزها و البته پای راست پدر جدّ از زانو،از دست می روند!
اینا پدربزرگ و مادربزرگمون.اونا دویست تا چیز داشتن...
اینها والدینمون هستن،اونا ششصد و پنجاه تا چیز داشتن...
و این ماییم.بطور میانگین ده هزار تا چیز داریم.ده هزارتا.ما موفقیم.آزادی داریم.آینده هم همینجاست.حالا چی؟
پسر به مادربزرگش سر می زند.او از لابلای محتویات چمدانی که تمام دارایی مادر بزرگش و به جامانده از زمان جنگ است عکسی را پیدا می کند.مادر بزرگ به لباسی که در عکس بر تن دارد اشاره می کند و می گوید:«این پیرهنو از دستمالای رو میزیمون درآوردم.نوه که از خنده های مادربزرگ در عکس،در بحبوحه ی آن همه بدبختیِ ناشی از جنگ،متحیّر است.می گوید:«خنده شو ببین،امکان نداره»او باور نمی کند چون می بیند خودش همه چیز دارد ولی خوشحال نیست.مادر بزرگ یک جواب کوتاه می دهد:«جوون بودیم.زنده بودیم.همین خودش خیلی بود.»
پسر بغض می کند.مادر بزرگ به او اشاره می کند که سرش را مثل قدیما بگذارد روی پایش.نوه می گوید که مادر بزرگ من الان سنّی ازم گذشته تا اینکه به اصرار مادربزرگ همین کار را می کند.بازم سوال های تامل آمیز او که شاید سوال های همه ی ما باشد،ادامه می یابد:
بخشی از مکالمه ی شخصیت اصلی فیلم با زاکربرگ که می خواهد نرم افزار ساخته شده توسط او را بخرد.او به زاکربرگ می گوید:«(با نرم افزاری که من ساختم)می تونی همه چی بهشون بفروشی،اونا(مردم)نمی تونن نه بگن.»زاکربرگ در جوابش می گوید:«بهتر از این پُل،اونا دیگه نمی خوان که نه بگن»
دیگر شخصیت اصلی فیلم معشوقه اش را که دچار بیماری خرید مفرط است را پیدا می کند.دختر می گوید قانون من رو وادار کرده که اینجا زندگی کنم.یک نگهبان هم برایم گذاشته اند تا دوباره سراغ زندگی قبلی ام(خریدهای مفرط)نروم و ادامه می دهد که اگر چند یورو داشته باشم خرج می کنم و توی زندگیم به خاطر اینکه به چیزهایی که می خواهم برسم خیلی دروغ گفتم.دیگر والدینم،با من حرف نمی زنند.تا اینکه می رسیم به جمله ی به یاد ماندنی او«یه سوراخ تو روحم هست که از بین نمیره،نه با پول و نه هیچ چیز دیگه ای.»این سوراخ روحی را الان خیلی از مردم جهان و مردم کشور ما دارند.این سوراخ رو همان بیماری مصرف گرایی مفرط و سیری ناپذیری میل ما به خریدهای بی فایده و تمام نشدنی ایجاد کرده است.

تنهایی تون را با فلان چیز پر کنید!:

به نقل از رمان زندگینامه ای و خواندنیِ«جنگجوی عشق»:

بیش ترِ پیام هایی که هر روز به ما می رسد،از طرف آدم هایی است که دکمه هایِ راحتی می فروشند.فروشنده ها نیاز دارند تا ما باور کنیم رنج هامان مشکلی ست که با محصول آن ها حل می شود.برای همین می پرسند: «احساس تنهایی می کنید؟ناراحتید؟زندگی سخته؟خب مطمئناً به خاطر این نیست که زندگی می تونه توی تنهایی و ناراحتی و سختی باشه و طبیعیه که همه این حس رو داشته باشن.نه!دلیلش اینه که شما فلان اسباب بازی، فلان شلوار جین،فلان مدل مو،فلان وسیله ی آشپزخونه،فلان بستنی،فلان مشروب،فلان زن و...رو ندارید.تنهایی تون را با فلان چیز پر کنید.»ما هم می خریم و می خریم اما هیچ وقت به درد نمی خورند،چون هیچ وقت نمی فهمیم که دیگر به آن ها نیازی نداریم.دنیا داستانی از تنهایی های وحشتناکِ ما تعریف می کند و ما همه ی دکمه های راحتیِ آنها را می خریم.

یک امتحان نه چندان آسان:

همین الان چیزهایی که در خانه دارید را مرور کنید.اصلا یک فهرست از چیزهایی که در خانه دارید تهیه کنید.تعداد آنها به چند تا می رسد؟حالا تصوّر کنید این خانه ای که شما در آن زندگی می کنید داخل یک بالن است که دارد سقوط می کند و شما برای اینکه جلوی سقوطش را بگیرید باید از خیر چیزهای به درد نخور بگذرید.کدام چیزها را جزو به درد نخورها به حساب می آورید؟امّا مشکل تمام نمی شود گویا بالن دوباره دارد سقوط می کند.این بار نیز باید از خیر خیلی چیزها بگذرید.این دفعه کدام چیزها را از بالن بیرون می اندازید؟باز هم مشکل تمام نمی شود. کار به جایی می رسد که به جز لباسی که بر تن دارید و به جز مواد خوراکی،فقط به تعداد انگشتان دو دستتان می توانید چیزهای دیگر را برای یکسال زندگی انتخاب کنید.این چیزها کدام هستند؟!

خدا را شکر که خانه و زندگی ما در بالن نیست و بالنمان در حال سقوط نیست و مجبور به دور انداختن چیزهای عزیزتر از جانمان نیستیم.بیایید کمی در مورد چیزهای به درد نخور اطرافمان فکر کنیم.اگر به درد کس دیگری می خورد،به او بدهیم.بیایید در مورد این موضوع مهم هم فکر کنیم:«نخریدن چیزهای غیر ضروری دیگر!»

این مطلب بسیار عالی و خواندنی را یکی از بهترین های ویرگول که متاسفانه دو سالی است که دیگر در ویرگول حضور ندارند،نوشتند:

https://virgool.io/@sanaz/%D9%85%D8%B5%D8%B1%D9%81%E2%80%8C%DA%AF%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%87%D8%AF%DB%8C%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D9%86%D9%81%D9%84%D9%88%D8%A6%D9%86%D8%B3%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85-ruv6ddkgtxfr

این دو مطلب هم با همین موضوع نوشته شده اند.پیشنهاد می کنم اگر وقت داشتید،بخوانید:

https://virgool.io/@shina/%D9%85%D8%B3%D8%AE-%D8%B4%D8%AF%DA%AF%D9%8A-%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D8%B5%D8%B1%D9%81-vkqktasj5zsa
https://virgool.io/@kou.hadian/%D9%85%D8%B5%D8%B1%D9%81-%D8%A8%DB%8C%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DB%8C%D8%B9%D9%86%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86-e4kumokz2f5n

مطلب قبلیم:

https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%85%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%DB%8C-%D8%AF%D8%B3%D8%AA-%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B2%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%87-%DB%8C%DB%B9%DB%8C%DA%A9-%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%AF%D9%87-%D9%88-%DB%8C%DA%A9-%D9%85%D8%B3%D8%A7%D8%A8%D9%82%D9%87-gnzqrjuonop9

یادش به خیر:این مطلب را در تاریخ ۱۸ آبان ۱۳۹۶ منتشر کردم:

https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DA%A9%D8%B1%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%86%D8%B4%D8%A7%D9%86%D9%87-%DB%8C-%D9%81%D8%B3%D8%A7%D8%AF-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-ypy576dfpztv

اولین مطلب حضور یافته در مسابقه دیماه دست انداز:

https://virgool.io/@hajiagha/%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-g60xlw8gu40u

جدیدترین مطلب منتشر شده با هشتگ«حال خوبتو با من تقسیم کن»:

https://virgool.io/@free_writer/%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85-%D8%AF%D8%B2%D8%AF%D9%87%D8%A7-lqw1chi6nitf

حُسن ختام:جف بیزوس:

مصرف گرایی در بدترین حالت مجبور کردن مردم به خرید چیزهایی است که در واقع زندگی آنها را بهبود نمی دهد.

مطلب بعدیم:

https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D9%8E%D8%AF%D9%8E%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87%D9%88%DB%8C-%DA%AF%D9%81%D8%AA%D9%85%D9%86-%D9%87%D9%85-%D9%BE%D8%B3%D8%B1-%DA%A9%D8%B3%DB%8C-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%85-rkbrnwgyibui


مصرف گراییابتذالروسپی‌گریفیلمکتاب
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید