رضا خاوری·۲ سال پیشگم شدن.گفت،گمشو بیرون.کیفم را برداشتم،درب را بستم و شب شد.من باید گم شوم. ولی نمی توانم. این شهر را بیش از اندازه بلدم. کوچه هایش، خیابانهایش، کاف…