ویرگول
ورودثبت نام

دايي

شروع نوشتن
پست‌ها: ۱.نویسندگان: ۱
جدیدترین‌ها
زینب یحیی پور گراکوئی·
۳ سال پیش

دندان من در دهان داییم

یک روز مادر جونم، منو براي شام به خونش دعوت کرد .شام لوبیا داشتیم. من و مامان و دایی صادق و زندایی زهرا و مادر جون و آقا جون بوديم. همه سر…
دندان من در دهان داییم
داستانخواندن ۱ دقیقه
۳۱
۱۸