MAHTAB·۴ ماه پیشی مهمونی سادعاین فقط ی مهمونی ساده اساز سه روز قبلش بهم پیام داد "شنبه با ده تا از رفیقا خونمون دعوتی بیایا ....."یواش یواش رفتم سر شام به مامانم گف…
MAHTAB·۴ ماه پیشگلوله ترسشدع ب لحظه مرگ با انبار گناهانش گوید بار اخرس شدع با اندوهی ب مقیاس بی مقیاسش گوید ک این دل بی خبرس شدع با گریه ی بی پایانش گوید ک از هیچ و…
MAHTAB·۴ ماه پیششیطان منانگار مه زندگی منو فراگرفتعکی دوستع و کی دشمن؟?یا نکنه همه اطرافیانم دشمن هستن ?نمیتونم تشخیص بدمکسی ک توی این مه ب سمتم میاد…
علی طاعتی مرفه·۸ ماه پیشچالش نوشتن پست ۱۰۷ + کلمهای روزانهخيلی دوست داشتم بنویسم، ولی بلد نبودم بنویسم. متاسفانه هرگز در کلاسهای انشا مهارت نوشتن رو به ما آموزش ندادند!بزرگتر که شدم، موانع ذهنی ب…
nazanin_sam·۲ سال پیشداستان کوتاهیک دفعه سرت را به بغلت چرخاندی و مات بوم نقاشی بالای سرمان به دیوار شدی، من حرف زدم و تو نشنیدی.چنان جزء جزء نگاهت را با آن تقسیم میکردی که…
علی حیدریدربکوش·۳ سال پیش۱۰۰۰ کلمههای دلبرانه: شکستنِ طلسمِ دیوی به نام کاغذِ سفید!پس اگر بدون مقدمه و به صورت ناگهانی به شما گفته شود هزار کلمه بنویس و شما نمیتوانید، یعنی یک جای کار برای شما میلنگد و تا زمان انجام این…