🖤😈#@sarzaminedastan@#😈🖤·۸ ماه پیشکلبه ارواح ۲( فصل ۲)(فصل آخر)۶۶۶دیدم که جسد دوستم و دوستش روی تختی پر از خون افتاده . ترسیدم و زود فرار کردم . وقتی سوار ماشین شدم کلبه ترکید . در همان موقع دوستم با من…
🖤😈#@sarzaminedastan@#😈🖤·۸ ماه پیشکلبه ارواح(فصل5)(فصل پایانی)666دیشب من بالا سرت بودم اما فقط 2 انسان داخل کلبه بود . منظور از این حرفش این بود که خودش آدم نیست یا یکی از ما ها آدم نیست . می خواستیم ب…