اریسا·۶ سال پیشقصه های خط سفید- قسمت دوازدهم: اکبرصبح روز موعود ساعت 7:30 غزل حاضر و آماده در حال خوردن صبحانه تو آشپزخونه بود که جناب راد پدر محترم وارد شد، با تعجب به غزل که داشت تند تند…
اریسا·۶ سال پیشقصه های خط سفید- قسمت یازدهم: دخترها به کارگاه نمی روند/ می روند - بهنام آخه الان داری به من میگی؟ من قرارداد و بستم همه امیدم به تو و اکیپت بود، خودم نمیرسم واقعا! - به جان مهدی نمیتونم، میدونم قول دادم…