mehrofehr·۴ سال پیشقصه قبل از خواب: بابای مهربون رقیهبالش و پتوی کوچکش را بغل زد. گوشه پتو روی زمین کشیده می شد. کنار مادر رفت. بالش را روی زمین گذاشت. روی بالش آرام گرفت. پتوی سبز رنگ را رویش…
mehrofehr·۴ سال پیشبهار خواب خانه تان را اجاره می دهید؟ 1تازه راه افتاده بودند. آرام و قرار نداشتند. وجودشان پر شده بود از حس کنجکاوی. می خواستند دور و بر خانه شان گشت و گذار کنند. پدر و مادرشان آ…
mehrofehr·۴ سال پیشذهنت را کنترل کنالان اینجا خورشت رو روی برنج ریختن شما فرض کنید گوشت هاشو یکی بخوره و یکی دو تا دنبه داخلش براتون بمونهخورشت را روی برنج ریخت و داغ کرد. دو…
mehrofehr·۴ سال پیشدلت میاد زیادی مالتو با فقرا تقسیم کنی؟مقام معظم رهبری در حال کاشت درخت انجیرپیرزن وسط کوچه ایستاد. ابروهای کم پشت و رنگ پریده اش را در هم برد. سرش را به سمت زمین خم کرد. دست چرو…
mehrofehr·۴ سال پیشوقتی در آستانه مرگ باشید چه می کنید؟روی تختخواب دراز کشید. دستانش را زیر سرش قلاب کرد. به سقف اتاق خیره شد و فیلم آینده را بر روی صفحه سفید آن دید.پسرها برای خودشان مردی شده و…
mehrofehr·۴ سال پیشحزب ، فقط حزب اللهحزب الله کدام است؟صفحات کتاب را ورق زد. اسم حزب ها و توضیحاتشان را خواند. دست بلند کرد و پرسید: ببخشید خانم ، چه لزومی داشت بعد از پیروزی ا…
mehrofehr·۴ سال پیشگذشت بهاره 10قسمت آخربالاخره بهاره هم از سر کسانی که بهش ظلم کردند و باعث شدند دست به کار خطا بزند ، گذشت و آنها را بخشید و خدا هم به واسطه امام رضا علی…
mehrofehr·۴ سال پیشگذشت بهاره 9 - امیدوارم با این کاری که کرده ای مشکلی برای بچه ات پیش نیاید.هشت ضلعی گرمای نفس های تند زن را بلعید. زن از او فاصله گرفت. دست از او برداش…
mehrofehr·۴ سال پیشگذشت بهاره 8لبخند سنگینی روی لبان فائزه نشست. گفت: شاید پسر داییم این کار را نکند. ولی زن داییم را من بهتر از شما می شناسم. حتما او را راضی خواهد کرد ت…
mehrofehr·۴ سال پیشگذشت بهاره 7لبخندی به اکراه روی لبان بهاره نشست. حمید دستش را نزدیک گردن او برد. گفت: اینطور خندیدن فایده ندارد یا درست بخند یا غلغلکت می دهم.بهاره مثل…