یه آدم معمولی،که خوندن ونوشتن رو دوست داره، والبته خندیدن:-)
خانم ها و آقایان ?این شما واین چالش هفته : ?هنوزم که هنوزه?
هنوزم که هنوزه...
هنوزم که هنوزه ... انگار اصیل ترین، پرملات ترین، خوشمزه ترین صبحانه ی دنیا، چای شیرین و نون و پنیر هست
هنوزم که هنوزه ...عطر خوب کتاب، برای من یادآور دوران تحصیل مدرسه است
هنوزم که هنوزه ... به ویکتور هوگو میگم : من شما رو با «بینوایان» شناختم اما، «گوژپشت نُترادمتون» یه چیز دیگه است
هنوزم که هنوزه ... به نظرم بکر ترین و ناب ترین عطر دنیا متعلق به گل یاس و خاک خیسِ
هنوزم که هنوزه ... حس میکنم همه ی شعرهای فریدون مشیری یه طرف، شعر « تو نیستی که ببینی» ایشون یک طرف دیگر
هنوزم که هنوزه ... با دیدن فیلم «شعله» و سکانس مرگ آمیتا باچان نمیتونم اشکامو کنترل کنم
هنوزم که هنوزه ... به نظرم خوشمزه ترین آبمیوه ی دنیا آب پرتقال هست
هنوزم که هنوزه ... بنفش تو دنیای رنگ ها، یه سر و گردن از همه شون بالاتر هست
هنوزم که هنوزه ... فکر میکنم اون دونه ی سبزی که در فیلم «جک و لوبیای سحر آمیز» به جک دادند، لوبیا نبود، باقالی بود ?
هنوزم که هنوزه ... تماشای ارباب حلقه ها، بهترین خاطرات زندگیمو تداعی میکنه
هنوزم که هنوزه ... از خیس شدن لباسام متنفرم
هنوزم که هنوزه ... آهنگ بیکلام «One Man's Dream» یانی رو میتونم با لذت گوش بدم
هنوزم که هنوزه ... با برادرم گاهی شبیه کودکی هامون شمشیر های خیالی به دست، به جنگ هم میریم و من قرار نیست با ضربات متعدد شمشیر بمیرم چون شبیه اسفندیار و آشیل رویین تنم?
هنوزم که هنوزه ... گاهی شعر های عموپورنگ رو زیر لب زمزمه میکنم
هنوزم که هنوزه ... خرید کفش و دمپایی رو به پدرم واگذار میکنم
هنوزم که هنوزه ... میترسم کبریت روشن رو بذارم دهنم و خاموشش کنم، کاری که برادران و بچه های فامیل، دوران کودکی با افتخار انجام میدادند و منِ نابلد، تماشاچی محسوب میشدم
هنوزم که هنوزه ... موقع نوشتن با خودکار، دستام جوهری میشه
هنوزم که هنوزه ... عروسک های بچگیمو نگه داشتم
هنوزم که هنوزه ... حس میکنم خوشمزه ترین سالاد دنیا، سالاد شیرازی هست
هنوزم که هنوزه ... فکر میکنم آناناس یه میوه ی بداخلاق خوشمزه هست
هنوزم که هنوزه ... حس میکنم پرتقال مزه ی «سین» و موز مزه ی «ب» میده
هنوزم که هنوزه ... چیپس فلفلی در قلب من از جایگاه ویژه ای برخوردار هست
هنوزم که هنوزه ... بعد 27 سال وقتی من رو میبینند، میپرسند تو بزرگتری یا خواهرت؟
هنوزم که هنوزه ... از ترقه و ترکیدن بادکنک میترسم
هنوزم که هنوزه ... بچه های خردسال وقتی میان بغلم دست هاشونو میارن جلو که عینکمو دربیارند
هنوزم که هنوزه ... با بالشت میونه ی خوبی ندارم و میذارمش روی صورتمو میخوابم
هنوزم که هنوزه ... «هشدار برای کبرا 11» رو دنبال میکنم
هنوزم که هنوزه ... به پلاستیک های حباب دار هیچ رحمی نمیکنم
هنوزم که هنوزه ... دلم با رستم دستان صاف نشده و مرگ اسفندیار یکی از تلخ ترین اتفاقات شاهنامه برای من محسوب میشه
هنوزم که هنوزه ... تو خونه ی ما، مربای هویج و آلبالو، گوی سبقت رو از دیگر مرباها ربودند
هنوزم که هنوزه ... پسته قیمتش سر به فلک کشیده و پایین نیومده و ما تخمه میشکنیم
هنوزم که هنوزه ... کوچه ی ما مزیّن به آسفالت نشده
هنوزم که هنوزه ... نمیتونم با دست چپ بنویسم
هنوزم که هنوزه ... زل میزنم به نقش و نگار فرش و خیلی زود تو نگاهم به اَشکال مختلف تبدیل میشن و حواسم رو پرت میکنند
هنوزم که هنوزه ... از دست بُردن تو گونی برنج، عدس، لوبیا و لمسشون پر از حس خوب میشم
هنوزم که هنوزه ... برای نخ کردن سوزن، مامان صدام میزنه
هنوزم که هنوزه .... نخودچی کشمش رو مُشت مُشت میخورم
هنوزم که هنوزه ... مورگان فریمن من رو به یاد مرحوم کوفی عنان میندازه
هنوزم که هنوزه ... اگه سگی رو تو خیابون ببینم، راهمو کج میکنم
هنوزم که هنوزه ... وقتی ازم تعریف میکنند، بسی خوشحال میشم و به خود امیدوار، اما کمی بعد اینترنشنال درون، تمام کاسه کوزه های امیدواری و رضایت رو میشکنه و دوباره خنثی میشم
هنوزم که هنوزه ... حنا و دست های حنایی رو دوست دارم و به دست های لاک زده ترجیح میدم
هنوزم که هنوزه ... معتقدم زیباترین حیوان تو دنیا ببر هست
هنوزم که هنوزه ... کاپوچینو رو به تمام نوشیدنی های گرم ترجیح میدم
هنوزم که هنوزه ... نمیتونم نادرشاه افشار رو دوست نداشته باشم
هنوزم که هنوزه ... میتونم با شنیدن صدای یک آدم تشخیص بدم که اون شخص چاقِ یا لاغر و 90 درصد حدسیاتم درست از آب درمیاد
هنوزم که هنوزه ... لمس پارچه ی ساتن و خنک رو دوست دارم
هنوزم که هنوزه ... پدر برای اتو کردن لباس من رو آخر لیست قرار میده
هنوزم که هنوزه ... خانم دهقان پستی در ویرگول ننوشتند
هنوزم که هنوزه ... یادداشت « درنگی بر هَنگ مَنگُ ولَنگ فرهنگ» آقای دست انداز، در پیش نویس ها خاک میخوره
هنوزم که هنوزه ... محسن چاوشی کنسرت برگزار نمیکنه
هنوزم که هنوزه ... شیرچایی که درست میکنم حرف نداره
هنوزم که هنوزه ... سفر به شمال رو تجربه نکردم
هنوزم که هنوزه ... منتظرم زیارت کربلا و نجف قسمت منم بشه
هنوزم که هنوزه ... نمیدونم چرا چهارشنبه سوری به قَمری حساب میشه
هنوزم که هنوزه ... منتظرم ببینم کی سفر بی بازگشت به مریخ اتفاق میفته
هنوزم که هنوزه ... هیچ سیاره ای به زیبایی کره ی زمین نیست
هنوزم که هنوزه ... روشنایی شمع رو دوست دارم
هنوزم که هنوزه ... اولویت با بستنی شکلاتی هست
هنوزم که هنوزه ... از تلخی های زندگی قهوه ی ترک و شکلات تلخ رو دوست دارم
هنوزم که هنوزه ... از جریان زندگی، آب رو دوست دارم
هنوزم که هنوزه ... از گرمی های زندگی پتو رو دوست دارم
هنوزم که هنوزه ... زل زدن به آسمان، آتش، آب، درخت رو دوست دارم
هنوزم که هنوزه .... تو بازی نون بیار، کباب ببر، به شکل مفتضحانه ای شکست میخورم
هنوزم که هنوزه ... به سیب زمینی های سرخ شده ناخونک میزنم
هنوزم که هنوزه ... من یابنده ی خوبی برای وسایل گمشده ی خونه نیستم
هنوزم که هنوزه ... دیر سر قرار میرم
هنوزم که هنوزه ... زیباترین قرمز دنیا فقط ماشین فِراری هست
هنوزم که هنوزه ... به یاد جبران خلیل جبران زمزمه میکنم : خدایا رحم کن و بالهای شکسته را ببند
هنوزم که هنوزه ... همه ی ما منتظریم
هنوزم که هنوزه ... هرگز نَمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ?
مطلبی دیگر از این انتشارات
برنده اونیه که آخرین لبخند رو بزنه!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش هفته: «?مادرکشی?» | چرا محیط زیست هیچ پوخی نیست؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
? زیبایی ?