ویرگول
ورودثبت نام
مائده گلشنی
مائده گلشنیاینجا، پناهگاه اندیشه‌هایی‌ست که جایی نداشته‌اند.
مائده گلشنی
مائده گلشنی
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

آن‌جا که نامت گم می‌شود.

ما از تاریکی نمی‌هراسیم؛ نه از خلوت اتاقی خاموش و نه از تنهایی ممتد.

وحشت واقعی آن‌جاست که روزی ناممان از حافظه‌ها فروبریزَد،

آنگاه که پژواک حضورمان در ذهن‌ها خاموش شود

و رد گام‌هایمان در غبار فراموشی دفن گردد؛

بی‌آن‌که بدانیم در کدام لحظه محو شده‌ایم.

این بیم فراموش شدن، فریادی ندارد، زجه‌ای نمی‌کشد.

چونان نسیمی خزنده‌ است که آرام اما بی‌امان از درون می‌گذرد،

آدمی را فرسوده، کوچک و کم‌کم ناپیدا می‌کند؛

چنان که گویی وجود خویش را به تاریکی‌های ناملموس می‌سپاری.

ما در ژرفنای خویشتن پژواک این هراس را می‌شنویم؛

در گوشه‌های تاریک ذهن،

در حاشیه‌ی خاطره‌ها،

در شکاف نگاه‌های دیگران،

در خلایی که از غیاب ما لبریز است.

روان آهسته زمزمه می‌کند: این هراس، نه صرفاً وحشتی خاموش، که آینه‌ی نیازی بنیادین است؛

نیاز به دیده شدن، به یاد آورده شدن، به معنا بخشیدن.

و شاید حقیقتی در دل همین هراس نهفته باشد:

که ما حتی آنگاه که فراموش می‌شویم،

باز هم ردی ناپیدا از خویش در جهان بر جای می‌گذاریم؛

در لایه‌هایی که نه چشم توان دیدنش را دارد و نه حافظه توان نگاهداشتنش را.

پس ترس از فراموشی، نه مرگی خاموش است و نه شکستی محتوم؛

بلکه زمینی‌ست آرام، آماده‌ی باروری.

اگر جرئت کنیم در آن بذر بیفشانیم،

آن‌چه از ما باقی می‌ماند، شاید دیده نشود،

اما بی‌شک احساس خواهد شد.

و چه بسا جاودانگی حقیقی، نه در به یاد ماندن، که در اثر گذاشتن باشد.

هراسفراموشیروانشناسیتنهاییدلتنگی
۱
۰
مائده گلشنی
مائده گلشنی
اینجا، پناهگاه اندیشه‌هایی‌ست که جایی نداشته‌اند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید