ََABNOOS
ََABNOOS
خواندن ۱ دقیقه·۱۸ روز پیش

از من کمی دیوانه‌تر

اگر من از تاریکی‌هایم بگویم، باز هم جوری نگاهم می‌کنی که انگار خورشیدم؟
نخند، خنده‌هایت انگار غم‌انگیزتر است..
نخند، خنده‌هایت انگار غم‌انگیزتر است..




گرفته‌ام از گلو و گر گرفته تمام تنم. تمام کرده‌ام تمامِ دریا و برکه و زمزمم. تشنه‌ام باز و عطش مدام بیشتر می‌شود...تب از روز به شب گریز می‌زند از شقیقه به قلبِ زیر پیرهنم. راه می‌روم اما قدم از قدمم می‌لرزد. فروپاشی به گمانم در وجودم آرام می‌لغزد. دست به دیوار می‌زنم؛ دیوارها می‌رقصند...زمین تکانم می‌دهد. حتی سارها هم می‌ترسند. دوات می‌چکد از قلمم؛ کلمات اما ننشستند. تابوت‌ها در راهِ غمم؛ همه انگاری بشکستند. جماعتی طوفان کرده‌اند؛ همان زخم‌های سر بستند. شبی به سراغم می‌آیند؛ آنان که به تاریکی‌ام دل بستند. به موسم آغاز زمستان، به شبم به لبم به شبنمِ مژوان منتظرم، قسمم که اگر بنویسم به تمامی ارکان پیوستم. بگویید من از جهانمان خستم
خستم
خستم
خستم.

.
.
کیست این من؟ این منِ با من زِ من بیگانه تر! این منِ من من کنِ، از من کمی دیوانه‌تر!




- نامرتب، بی‌نظم و شاید بی اهمیت .

غروبتلخدیوانهدلنوشتهآغاز زمستان
سرد و تیز می‌خندیدی؛ یک سینِما فرو می‌ریخت'
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید