𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼·۵ روز پیشمرزهای خیال و واقعیت"در سکوتی عمیق و بیپایان، او ایستاده است. پشت پنجرهای که زمان را به تماشا میگذارد و افق را در برابر نگاهش میگشاید. گویی این لحظه هیچگا…
𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼·۱ ماه پیشتماشاگر غایبتو هنوز در خواب غفلت خود نمیدانی که قاضی محکمهٔ عذاب تو، همان جلاد دیروزی است که طناب دار را به گردن تو انداخت. و من، من هر دو نقش را به ع…
𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼·۱ ماه پیش🍂پاییز🍂هوا که سردتر شد، سکوتِ بین ما هم یخ بست. هر برگِ ریخته، نه یک خداحافظی، که یک زخم کهنه بود روی پوستِ زمان.بادِ پاییزی با نوای خشک و شکستها…
𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼·۳ ماه پیشدر خیالات خودم در زیر بارانی که نیست...در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیستمی نشینی روبه رویم خستگی در میکنیچای می ریزم برایت توی فنجانی که…
𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼·۳ ماه پیشمحنتچهرهاش همچون بومی کهن است؛ هر ترک بر پوستش، قصهای ناگفته از رنجهای سالیان. اما در میان این شکافها، نوری پنهان میدرخشد؛ نوری که از چشم…
𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼·۳ ماه پیشرستاخیز خاکستریاو مرده بود.انسان پیشین، با همهٔ قامتِ رنجِ کشیده اش، با همهٔ خاطراتی که چون پاره های شیشه در گوشه گوشهٔ وجودش فرو رفته بود، با آن همه شادی…
𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼·۳ ماه پیشپوست انداختنآدمها عوض میشوند. نه یک شبه، مثل برگشتنِ یک کلید در قفل. نه با صدای بلند و اعلامِ قبلی. تغییر، بیشتر شبیه به جزر و مدِ آرامِ دریا است. آر…
𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼·۴ ماه پیشجنون روزمرهحیف که آدم ها فکر می کنند می شود چیزی را عوض کرد. مثل مورچه هایی که روی تکه چوب پوسیده در رودخانه، سخت مشغول ساختن لانه اند و نمی دانند فرد…
𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼·۴ ماه پیشسایه های گمشده در قاب های شکستههوا بوی کهنگی میداد؛ کهنگی کاغذهای پوسیدهای که سالها در صندوقچهای فراموش شده نفس کشیده بودند. دیوارها ترک خورده بودند، مثل رگهای خشکید…