
وارد خانه که شدم،چراغ خانه روشن بود انگار یادم رفته بود چراغ ها را خاموش کنم.از فکر اتفاقی که افتاده بود نمی تونستم خودمو رها کنم.با اینکه می تونستم خیلی بهتر از اینا داستان را رقم بزنم اما با این حال جرئت داشتم حرفی که توی دلم داشتم را روانه ی زبانم کنم.
هر لحظه اتفاقاتی که افتاده بود مثل نوار از جلوی چشمانم فرار میکردند.همین لحظه گوشی زنگ خورد فکر کردم که حتما یار است که حرف ناتمامی را میخواد برایم بازگو کنه پس سریعا سمت گوشی رفتم و بدون دریغ جواب دادم ولی ای کاش جواب نمیدادم:
- جانم،بفرمایید.
+ الو...الو....
- شمایید،سلام خوب هستید.
+ ممنونم مثل اینکه منتظر تماس کسی بودی؟
- خوب بله اما بعدا هم میتونم باهاشون تماس بگیرم.مثل اینکه اتفاقی افتاده شما بعد مدتی یادی از ما کردین.امیدوارم که گرد و غبار اذیتتون نکرده باشد چرا که ما خیلی وقته فراموش شده ایم.
+ این همه نیش و کنایه را نمی فهمم؟من دیروز زنگ زدم.
-خیلی خوب باشه من الان حال خوشی ندارم اگر کاری نداری قطع کنم.
+ پس با این اوصاف هنو ززز ام.....اص..اصلا ولش کن بعدا زنگ میزنم
- باشه،خدافظ.
گوشی را قطع کردم.در بین این همه درد،این نمک روی زخم را چه کنم.الان با یک خودشیفه ای صحبت کردم که مثلا رقیب عشقی من به حساب می آید اگرچه که زمانی بهترین رفیقم بود.ساعت یازده شب بود باید زود می خوابیدم تا فردا بتونم به سر کار بروم.بعد از کمی مرتب کردن خونه رفتم که مسواک بزنم و خودمو به سمت تخت پادشاهانه ام پرتاب کنم.آخه بابا قبل از فوتش وصیت کرده بود بی قید و شرط به حرف مامان گوش کنم.مامان هم که دو روزِ رفته خونه خاله گفته خونه بهم ریخته باشه،جنگ به پا میکنم تازه یه جایزه پیش مامان گلی دارم اگر کمک حال باشم،برایم نقشه های خوش یمنی می کشند.
قدم قدم با بدنی خسته و لرزان روی تخت دراز کشیدم.شاید آنقدر محو نگاهش شدم که باد حسادت کرده و با لرز میخواد منو هلاک کند.ساعت بی وفقه جلو میرفت اما من میل خواب نداشتم.باید اعتراف کنم که واقعا زیبایی اش نظیر ندارد.وقتی که با صدای ظریفی صدایم کرد خیلی خوب شروع کردم که آن هم به طور غیر منتظره و هیجان انگیز به حرفایم با دقت گوش می داد.
من آدم خوششانسی ام چرا که کارمند نمونه و یار خیالی که قرار است واقعی شود،قرار است از این به بعد در دانشگاهی که من مردودی ام شاگرد اول شود.این همان چشمک خدا به تقدیر است تا به طور معجزه آوری زندگی دو دانشجوی کارمند به هم گره بخورد.
برای امشب کافیست فکر کنم فردا.......