Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

احساسم درد می‌کند!

احساسم درد می‌کند!

از تماشای پسرانی که

در کودکی مرد شدند

احساسم درد می‌کند!

از تماشای جمع‌هایی که

فرد شدند

احساسم درد می‌کند!

از تماشای آتش‌هایی که

ناگهان سرد شدند

احساسم درد می‌کند!

از تماشای خوبانی که

ناجوانمردانه طرد شدند

احساسم درد می‌کند!

از تماشای کسانی که

از سر قرار، بی‌قرار برگشتند

احساسم درد می‌کند!

از تماشای ژنرال‌‌هایی که

از جنگ، با فرار برگشتند

احساسم درد می‌کند!

از تماشای آنهایی که

برای بوسه‌‎ای، شدند طعمۀ کوسه‎ای!

احساسم درد می‌کند!

از تماشای آنهایی که

از زندگی نیاموختند جز سوسه‎ای!

احساسم درد می‌کند!

از تماشای مردان و پسرانی که

از فرط شهوت، مین شدند

احساسم درد می‌کند!

از تماشای زنان و دخترانی که

فقط خنثی‌کنندۀ مین شدند

احساسم درد می‌کند!

از تماشای آن‎هایی که

هنوز برنخاسته نقش زمین شدند

احساسم درد می‌کند!

از تماشای سربازانی که

هنوز نیامده اسیر کمین شدند

احساسم درد می‌کند!

از تماشای کتاب‌هایی که

هیزم جوجه‌کباب شدند

احساسم درد می‌کند!

از تماشای بدعت‌هایی که

کم‌کم "باب" شدند

احساسم درد می‌کند!

از تماشای درختانی که

کم شد از سرمان سایه‎هایشان

احساسم درد می‌کند!

از تماشای کتاب‎هایی که

تحریف شد آن آیه‎هایشان!

احساسم درد می‎کند!

از تماشای

پسرکان و دخترکان سیگاری

احساسم درد می‎کند!

از تماشای

پیران و کودکان بیگاری

احساسم درد می‎کند!

از تماشای کوچه‎هایی که

دلتنگ چند عابرند

احساسم درد می‎کند!

از تماشای مظلومانی که

بی‎حرکت، صابرند

احساسم درد می‎کند!

از تماشای دوستانی که

دشمن درآمدند از آب

احساسم درد می‎کند!

از تماشای دشمنانی که

دوست درآمدند از آب

احساسم درد می‎کند!

از تماشای خانواده‎هایی که

همه‎شان از هم گرفته‎اند طلاق

احساسم درد می‎کند!

از تماشای تیر برق‎هایی که

گریه می‎کنند روی آن چند کلاغ

احساسم درد می‎کند!

از تماشای زنان و مردانی که

پشت سر هم بیوه شدند

احساسم درد می‎کند!

از تماشای شکوفه‏‎هایی که

فقط در خواب میوه شدند

احساسم درد می‎کند!

از تماشای خیابانی که

کف آن سگی یا گربه‎ای لهیده!

می‎دانم که بدترش را هم دیده!

احساسم درد می‎کند!

از تماشای ابرهایی که

دیگر بارانی ندارند

احساسم درد می‎کند!

از تماشای کوههایی که

چشمه‎سارانی ندارند!

احساسم درد می‎کند!

از تماشای بینوایانی که

عاشق حرف شدند

احساسم درد می‎کند!

از تماشای عاشقانی که

همچون برف شدند

احساسم درد می‎کند!

از تماشای پرُهایی که

پوچ شدند

احساسم درد می‎کند!

از تماشای حُرّهایی که

کوچ شدند

احساسم درد می‎کند!

از تماشای ایمان‎هایی که

دیگر با قُرص هم قُرص نمی‎شوند!

احساسم درد می‎کند!

از تماشای ارتباط‎هایی که

دیگر با قُرص هم قُرص نمی‎شوند!

احساسم درد می‎کند!

از تماشای مردمانی که

دیگر با قُرص هم قُرص نمی‎شوند!

احساسم درد می‎کند!

از...

یادداشت مرتبط:

به یک بند محکم، برای دل، نیازمندم!

یادداشت پیشین:

شواهد تلخی که نشان می‌دهند سکّوی ویرگول در حال سقوط آزاد است!

حُسن ختام: به نقل از کتاب «هنر همه ‎فن حریف شدن در احساسات»

در حقیقت احساسات، تا حد زیادی، تعیین‌کنندۀ اعمال‌مان هستند. اگر حس مثبتی داشته باشیم، مثلاً اعتمادبه‌نفس، خوش‌بینی و خرسندی، در مورد کاری که بایستی انجام دهیم به یک نتیجه می‌رسیم و اگر حس منفی داشته باشیم، مثلاً اضطراب، خشم یا ناراحتی، تصمیم‌مان ممکن است کاملاً فرق کند؛ هرچند که با همان مجموعه حقایق سروکار داشته باشیم.

دلنوشتهزندگیعشقکتابروانشناسی
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید