احساسم درد میکند!
از تماشای پسرانی که
در کودکی مرد شدند
احساسم درد میکند!
از تماشای جمعهایی که
فرد شدند
احساسم درد میکند!
از تماشای آتشهایی که
ناگهان سرد شدند
احساسم درد میکند!
از تماشای خوبانی که
ناجوانمردانه طرد شدند
احساسم درد میکند!
از تماشای کسانی که
از سر قرار، بیقرار برگشتند
احساسم درد میکند!
از تماشای ژنرالهایی که
از جنگ، با فرار برگشتند
احساسم درد میکند!
از تماشای آنهایی که
برای بوسهای، شدند طعمۀ کوسهای!
احساسم درد میکند!
از تماشای آنهایی که
از زندگی نیاموختند جز سوسهای!
احساسم درد میکند!
از تماشای مردان و پسرانی که
از فرط شهوت، مین شدند
احساسم درد میکند!
از تماشای زنان و دخترانی که
فقط خنثیکنندۀ مین شدند
احساسم درد میکند!
از تماشای آنهایی که
هنوز برنخاسته نقش زمین شدند
احساسم درد میکند!
از تماشای سربازانی که
هنوز نیامده اسیر کمین شدند
احساسم درد میکند!
از تماشای کتابهایی که
هیزم جوجهکباب شدند
احساسم درد میکند!
از تماشای بدعتهایی که
کمکم "باب" شدند
احساسم درد میکند!
از تماشای درختانی که
کم شد از سرمان سایههایشان
احساسم درد میکند!
از تماشای کتابهایی که
تحریف شد آن آیههایشان!
احساسم درد میکند!
از تماشای
پسرکان و دخترکان سیگاری
احساسم درد میکند!
از تماشای
پیران و کودکان بیگاری
احساسم درد میکند!
از تماشای کوچههایی که
دلتنگ چند عابرند
احساسم درد میکند!
از تماشای مظلومانی که
بیحرکت، صابرند
احساسم درد میکند!
از تماشای دوستانی که
دشمن درآمدند از آب
احساسم درد میکند!
از تماشای دشمنانی که
دوست درآمدند از آب
احساسم درد میکند!
از تماشای خانوادههایی که
همهشان از هم گرفتهاند طلاق
احساسم درد میکند!
از تماشای تیر برقهایی که
گریه میکنند روی آن چند کلاغ
احساسم درد میکند!
از تماشای زنان و مردانی که
پشت سر هم بیوه شدند
احساسم درد میکند!
از تماشای شکوفههایی که
فقط در خواب میوه شدند
احساسم درد میکند!
از تماشای خیابانی که
کف آن سگی یا گربهای لهیده!
احساسم درد میکند!
از تماشای ابرهایی که
دیگر بارانی ندارند
احساسم درد میکند!
از تماشای کوههایی که
چشمهسارانی ندارند!
احساسم درد میکند!
از تماشای بینوایانی که
عاشق حرف شدند
احساسم درد میکند!
از تماشای عاشقانی که
همچون برف شدند
احساسم درد میکند!
از تماشای پرُهایی که
پوچ شدند
احساسم درد میکند!
از تماشای حُرّهایی که
کوچ شدند
احساسم درد میکند!
از تماشای ایمانهایی که
دیگر با قُرص هم قُرص نمیشوند!
احساسم درد میکند!
از تماشای ارتباطهایی که
دیگر با قُرص هم قُرص نمیشوند!
احساسم درد میکند!
از تماشای مردمانی که
دیگر با قُرص هم قُرص نمیشوند!
احساسم درد میکند!
از...
یادداشت مرتبط:
به یک بند محکم، برای دل، نیازمندم!
یادداشت پیشین:
شواهد تلخی که نشان میدهند سکّوی ویرگول در حال سقوط آزاد است!
حُسن ختام: به نقل از کتاب «هنر همه فن حریف شدن در احساسات»
در حقیقت احساسات، تا حد زیادی، تعیینکنندۀ اعمالمان هستند. اگر حس مثبتی داشته باشیم، مثلاً اعتمادبهنفس، خوشبینی و خرسندی، در مورد کاری که بایستی انجام دهیم به یک نتیجه میرسیم و اگر حس منفی داشته باشیم، مثلاً اضطراب، خشم یا ناراحتی، تصمیممان ممکن است کاملاً فرق کند؛ هرچند که با همان مجموعه حقایق سروکار داشته باشیم.