گفت:بابا!گرگ بارون دیده یعنی چی؟!
گفتم:گرگیه که سختی کشیده.سنگ خورده.چوب خورده.زهر دندون سگ رو روی بدنش چشیده!
گفت:گرگا از بارون خوششون نمیاد؟
گفتم:گرگا وقتی دنیا میان تا مدتها از بارون می ترسن.برای همین موقع بارون می رن توی سوراخ قایم می شن.
گفت:گرگایی که بارون ندیدن می تونن شکار کنن؟
گفتم:گرگایی که بارون ندیدن می تونن شکار کنن ولی نه مثل گرگای بارون دیده.یه کارایی از دست گرگای بارون دیده ساخته است که از دست گرگای بارون ندیده ساخته نیست.
گفت:مثلاً چه کاری از دست گرگ بارون دیده ساخته است که از دست گرگ بارون ندیده ساخته نیست؟
گفتم:گرگ بارون ندیده فوق فوقش بتونه یه بزغاله که فرسخ ها از گلّه ش جدا افتاده رو شکار کنه ولی فقط یه گرگ بارون دیده هست که جرات می کنه بزنه به میون گله ی چوپان سرد و گرم چشیده!
گفت:گرگام مثل آدما افسردگی می گیرن؟
گفتم:یه بنده خدایی که خیلی هم بهش ارادت دارم،گفته بود:«اینجا در دنیای من،گرگام افسردگی مفرط گرفتن.دیگه گوسفند نمی درن.به نی چوپان دل می سپارن و گریه می کنن!»ولی حقیقت اینه که گرگی که افسردگی بگیره.به نی چوپان گوش بده و گریه کنه،دیگه گرگ نیست!
گفت:خوبه که؟
گفتم:چی؟
گفت:اینکه گرگ افسردگی بگیره و روحیه ش اینقدر لطیف بشه که بشینه پای نی چوپان،گریه کنه؟
گفتم:نه!این اصلاً خوب نیس؟
گفت:چرا؟
گفتم:گرگ باید گرگیش رو بکنه،چوپان باید چوپانیش رو بکنه و گوسفندم باید گوسفندیش رو بکنه تا چرخ دنیا بچرخه!
گفت:یعنی اگه گرگا افسردگی بگیرن،چرخ دنیا دیگه نمی چرخه؟
گفتم:وقتی گرگا افسردگی بگیرن دیگه گلّه نیازی به چوپان نداره.چوپان بیکار می شه و از بیکاری افسردگی می گیره.وای به اون موقعی که چوپان افسردگی بگیره.وقتی چوپان افسردگی بگیره دیگه گله رو بیرون نمی بره.گله هم وقتی بیرون نره،دیر یا زود،افسردگی می گیره.وای به اون موقعی که گلّه افسردگی بگیره!!!
گفت:پس چرا اون بنده خدا اینجوری گفته؟
گفتم:اون بنده خدا یه شاعر بوده و هنر یه شاعر همینه که کلماتی مثل گرگ،نی، دل و گریه رو بذاره کنار همدیگه و اینا رو یه جا جمع کنه.وگرنه در دنیای واقعی همچون چیزی محاله!
گفت:چه جوری یه شاعر به اینجا می رسه؟
گفتم:روزگار بلاهایی رو سر شاعر میاره که نگاهش به همه چی،با نگاه بقیه آدما فرق می کنه.
گفت:چه جوری؟
گفتم:ببین خیلی از ما کباب می خوریم.در کنار آتیش گرم می شیم.به آواز قناری گوش می دیم و از تماشای گل سوسن و یاس لذّت می بریم.ولی فقط یه شاعر می تونه این ترکیب به یادمونی رو خلق کنه:«كباب قناری/بر آتش سوسن و ياس/روزگار غريبی ست،نازنين...!»
دو مطلب قبلیم:
مطالب منتشر شده در چالش"حال خوبتو با من تقسیم کن"در یک هفته اخیر:
«هیچ نبشته نیست که به یکبار خواندن نیرزد.»ابوالفضل بیهقی