ویرگول
ورودثبت نام
Dast Andaz
Dast Andaz«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۳ دقیقه·۲ ماه پیش

از یاد بردنِ چهره‌هایی که گمان می‌کردم همیشه به یادم خواهند ماند!

چند شب پیش قبل از خواب به این فکر افتادم که چرا چهره‌ی خیلی از افرادی که به نحوی در زندگی‌ام اثر گذاشته‌اند و این من فعلی‌ام را ساخته‌اند را به یاد نمی‌آورم؟ آیا این اتفاق برای همه افتاده است یا تنها برای من رخ داده است؟

چهره‌ی خانم وثوقی معلم کلاس اولم و سپیده دختر زیبایش که گاهی همراه خودش به مدرسه می‌آورد. اگر چهره‌ی سپیده را به یاد نمی‌آورم پس از کجا می‌دانم که زیبا بوده است؟ فقط همین‌قدر یادم می‌آید که زیبا بود! چهره‌ی دختر قنبر نقاش که چند سال از من اول ابتدایی آن‌روزها بزرگتر بود و من عاشق‌اش شده بودم. جوری که دم‌ در مدرسه‌شان می‌ایستادم تا تعطیل شود و برای لحظه‌ای ببینم‌اش! چهره‌ی محمد، پسر ابراهیم، کارگرمان که من مثلاً بچه‌ارباب به او زور می‌گفتم و شنیدم که الان دارد کنار خیابانی حوالی مهرشهر کرج سبزی می‌فروشد. چهره‌ی پسر انور، کارگرمان، که هم‌بازی‌ام بود و بر اثر یک بیماری مُرد. چرا چهره‌ی هیچ‌یک را به یاد ندارم؟!

چهره‌ی معلم‌ها، ناظم‌ها و مدیرهای مدارسی که در آن‌ها درس نمی‌خواندم و گاهی می‌خواندم، خانم کرمی، آقای مدیرروستا، آقای جمالی، آقای دهنوی، آقای خلج، خانم منصوریان، آفای چیت‌ساز، آقای عینی، آقای احمدی و... حتی اسم آن ناظمی که مرا با یک جلال دیگر اشتباه گرفته بود و مثل چی کتکم زد را هم به یاد نمی‌آورم، چه برسد به چهره‌اش. همان او که بعدها شنیدم در اثر کرونا مرد.

تنها چهره‌های اندکی به خاطرم مانده است. اکثراً جزو کسانی هستند که دوستشان داشته‌ام و یا برای مدتی دلبسته‌شان بوده‌ام. مثلاً چهره‌ی پدربزرگ‌ها و مادربزدگ‌های مرحوم‌ام و دایی خدابیامرزم را با این‌که سال‌ها از فوت‌شان می‌گذرد، به خوبی به یاد می‌آورم. چهره‌ی محمد زارع، حمیدرضا صفرخو یا صفرخواه، علی تکلّو، امید روستاآزاد، یاورعلی عزیزی را با این‌که بیش از بیست سال است هیچ کدام‌شان را ندیده‌ام، به خوبی به یاد می‌آورم. جوری که اگر مجرم بودند و برای چهره‌نگاری می‌رفتم در عرض چند دقیقه چهره‌‌ی همه‌شان را لو می‌دادم!

گویا ذهن‌ام مثل غربال عمل کرده و چهره‌ی آدم‌های خنثی یا بد زندگی‌ام را دور ریخته است. البته این غربال از بعضی جاها پاره بوده و کسانی هم که نباید از آن پایین افتاده‌اند! وگرنه چرا دختر قنبر نقاش را که آنقدر دوست‌اش داشتم را دیگر به خاطر ندارم؟ یا چرا چهره‌ی مریم دختر اصغرآقا مستاجرمان که هم‌بازی دوران کودکی‌ام بود و یک عالم دوست‌اش داشتم را از یاد برده‌ام؟!

شاید ما آدم‌ها فقط چهره‌ی کسانی را نگه می‌داریم که بنابه‌دلایلی در روح و جانمان رسوب کرده‌اند، نه آن‌ها که صرفاً دیده‌ایم‌شان و یا برای مدتی در زندگی ما اثر گذاشته‌اند.

پ.ن:

  • فایل صوتی حاوی آهنگ "پریزاد" از گروه داماهی است.

  • شما چه؟ شما چهره‌هایی که در زندگی‌تان تاثیر داشته‌اند را به خاطر دارید یا مثل من چهره‌ی خیلی‌‌هاشان را از یاد برده‌اید؟! فکر می‌کنید چرا این اتفاق عجیب می‌افتد؟

  • روح "آنولین" آن دختر ارمنی که از ما مسلمان‌ها، مسلمان‌تر بود و بر اثر سرطان قلب درگذشت، قرین رحمت بیکران الهی. دختری که می‌گفت چهره‌ها را نمی‌توانم تشخیص دهم و به کوری چهره مبتلا هستم. دختر فرهیخته‌ای که به ویرگول نیامده دل ما ویرگولی‌ها را بُرد. من چهره‌ی "آنولین" را ندیده بودم که بخواهم از یاد ببرم. ولی تردیدی ندارم که نام‌اش را هرگز از یاد نخواهم برد.

عشقزندگیدلنوشتهخودشناسیخاطره
۶۳
۴۳
Dast Andaz
Dast Andaz
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید