Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

برای "صدایِ ماه" که می‌خواست خودش را بکشد، کُشت... !

(با عرض معذرت از والدین دلسوز و مسئولیت‌پذیر. والدینِ داخل این یادداشت، هیچ نسبتی با این بزرگواران ندارند!)

دخترک به آشپزخانه می‌رود و یک چاقو بر می‌دارد.

مادرِ دخترک روی مبل نشسته و دارد با صدایی نرم و لطیف و مودبانه با آدم آن طرفِ گوشیِ همراهش صحبت می‌کند. چشمش به دخترک می‌افتد. او دستش را جلوی گوشی می‌گیرد تا آدم آن طرفِ گوشی صدایش را نشنود و با خشمی فروخفته می‌گوید:

گوساله اون‌جا چی می‌خوای؟

دخترک: چاقو! [و یک چاقو برمی‌دارد.]

مادر: اون چاقو رو برای چی بر می‌داری؟

دخترک: مامان! همین یک بار!

مادر: برای چی می‌خوای؟

دخترک: می‌خوام خودمو بکشم!

مادر: اونو بذار سر جاش کُند می‌شه!

دخترک: حواسم هست. یه جوری می‌زنم که به استخون نخوره!

مادر: خوشمزه! گفتم اونو بذار سر جاش!

[دخترک چاقوی دیگری بر می‌دارد.]

مادر: به اون چاقوها دست نزن، کُند می‌شن. گمشو!

مادر دوباره صدایش را لطیف و دلبرانه می‌کند و با آدم آن‌ور گوشی صحبت می‌کند. دخترک در دلش می‌گوید:

«خوش به حال آدم پُشت گوشی!»

دخترک نزد پدرش می‌رود و از پدرش کلیدِ انباری را درخواست می‌کند. پدرِ دخترک نیز با فاصله‌ی زیاد از مادر دخترک، خیلی مودبانه و لطیف دارد با آدمِ آن طرفِ گوشی صحبت می‌کند. او دستش را جلوی گوشی می‌گیرد تا آدم آن طرفِ گوشی صدایش را نشنود و با خشمی یواشکی می‌گوید:

کودن نمی‌بینی دارم با گوشی حرف می‌زنم؟

دخترک: بابا! کلید انباری رو می‌خوام!

پدر: کلید انباری رو برای چی می‌خوای؟

دخترک: می‌خوام طنابی که قدیما باهاش تاب می‌بستیم رو بردارم!

پدر: می‌خوای باهاش چه ... بخوری؟

دخترک: می‌خوام باهاش خودمو دار بزنم!

پدر: اون طنابو کار دارم. برو گمشو!

دخترک: همین یه بار! حواسم هست. یه جوری خودمو دار می‌زنم که طناب پاره نشه!

پدر: بامزه! گمشو! [با دست به گوشی همراه اشاره می‌کند] منتظره!

پدر دوباره صدایش را نرم و دلبرانه می‌کند و با آدم آن ور گوشی صحبت می‌کند. دخترک باز هم در دلش می‌گوید:

«خوش به حال آدم پُشت گوشی!» و مستقیم به سمت پنجره رفته و خود را از طبقه‌ی ششم برج به پایین پرتاب می‌کند.

دخترک در حین سقوط فریاد می‌زند: «خووووش... !» و قبل از این‌که قادر باشد جمله‌اش را با کلمات «به حال آدم پُشت گوشی!» تمام کند، به زمین می‌رسد!

روی پای مادر و پدرِ دخترک، دو سگ با نژادهای ملوس خوابیده بودند که گاهی با دست صاحبِ خود نوازش می‌شدند!

و امّا «صدای ماه»، صدایی که آرزو می‌کنم همچنان به گوش برسد!

بار اوّل نیست که یک نفر در ویرگول از تصمیم‌اش برای خودکشی می‌نویسد. نمی‌دانم تا الان چند نفر از این دوستان واقعاً خودشان را کُشته‌اند و چند نفر هنوز زنده هستند؟ چند باری خودم با پیامک و ایمیل تلاش کردم تا افرادی را از این کار منصرف کنم و نمی‌دانم موفق شده‌ام یا خیر؟ ولی کاربرِ عزیزی به نام «صدای ماه»، بارها حرف از خودکشی زده بود و همین چند ساعت پیش نیز در پایان یادداشتی، چنین نگاشته بود:

پستِ آخرمه. بعد از چندین سال می‌خوام باز خودکشی کنم‌. این دفعه تا نمیرم بی‌خیال نمی‌شم‌.خسته شدم از دنیا ... !
https://virgool.io/@m_36094330/%D9%85%D9%86-%DA%A9%D8%B3%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%81%DA%A9%D8%B1-%D9%85%DB%8C%DA%A9%D9%86%DB%8C-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%85-xtcqnslmwes9

پیش از این نیز بارها درباره‌ی پدیده‌ی بسیار تلخِ خودکشی نوشته‌ام. ولی این‌بار می‌خواستم به جای قضاوت کسانی که قصد خودکشی دارند، تلنگری به اطرافیان بسیار نزدیک (از لحاظِ فیزیکی) و بسیار دور (از نظرِ عاطفی) آن‌ها بزنم. امیدوارم خودم در جرگه‌ای این اطرافیان نباشم و شما نیز هم!

مطلب قبل: (امیدوارم در این دوره هم افتخارِ حضور "صدای ماه" را داشته باشم و باز نیز صدایش را بشنوم.)
https://virgool.io/Gahnameh-Dast-Andaz/%DA%AF%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AF%D8%B3%D8%AA-%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%87-%DB%B2%DB%B2-zzs0htbktscs
خودکشیخانوادهسلامتسلامت روانیداستان
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید