Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۳ دقیقه·۱۰ ماه پیش

برگرفته از یک خاطره | چه کسی آن پیرزن سیگاری را کُشت؟!

نمی‌دانم شما هم مثل من با آدم‌هایی مواجه شده‌اید که سوال و یا درخواست‌های عجیبی از شما داشته‌ باشند یا خیر؟ مثلاً این‌که کسی از ما سوال‌هایی مانند این‌ها را بپرسد: ساعت چند است؟ امروز چندشنبه است؟ امروز چندم است؟ خیلی عجیب نیست ولی این‌که کسی در ماه‌های آخر سال جلوی شما را در خیابان بگیرد و بپرسد: الان توی چه سالی هستیم؟ دیگر کمی عجیب است!

این‌که شب در حال پیاده‌روی باشید و یکهو مرد ناشناسی که یک بسته پفک بزرگ در دست دارد جلوی شما را بگیرد و خیلی محکم و جدّی از شما خواهش کند که بسته پفکش را برایش باز کنید و بعد که شما بسته پفکش را باز می‌کنید انگار که برایش شق‌القمر کرده باشید کلّی از شما تشکر کند و برود، خیلی عجیب است!

این‌که شب به قصد خرید بیرون رفته باشید و ناگهان پیرزنی که سطلی پر از اسکناس‌های یک و دو هزار تومانی کهنه در دست دارد روبه‌روی خانه‌اش جلوی شما را بگیرد و از آن سطل یک دوهزارتومانی کهنه در بیاورد و به سمت شما بگیرد و بگوید: این پول را بگیر و یک نخ سیگار به من بده! و تو دو فندک (حمل کردن همیشگی دو فندک پر، برای این است که طبق روال اکثر سیگاری‌ها و عملی‌ها، سیگار دارند ولی آتش ندارند!) همراهت داشته باشی ولی حتی یک نخ سیگار هم نداشته باشی، خیلی عجیب است! آن شب علی، فرزند بزرگم هم همراهم بود. به علی گفتم بدو یک نخ سیگار بگیر و بیاور بده به این بنده‌خدا. علی گفت سیگار برای این پیرزن ضرر دارد برای همین برایش نمی‌خرم شما هم این کار را نکن و من هم مثل یک پدر حرف‌گوش‌کن تسلیم شدم! اما چند شب بعد که از جلوی همان خانه عبور می‌کردم، دیدم دورتادور آن خانه را بنرهای تسلیت چسبانده‌اند که: "فوت مادر گرامی‌تان را تسلیت عرض می‌کنیم!" نگو پیرزن نَسَخِ آن شب، خُلدآشیان و جنّت‌مکان شده است!

خوره افتاد به جانم که نکند حسرت یک نخ سیگار به دل پیرزن ماند و همان حسرت هم باعث دق‌مرگ شدنش شده باشد. نکند من اگر آن یک نخ سیگار را برایش خریده بودم، الان هنوز زنده بود. نکند کشیدن همان یک نخ سیگار، امید به زندگی‌اش را چند روز، چند هفته و حتی چند ماه دیگر افزایش می‌داد. نکند عاملِ مرگ زودهنگام یا بهتر بگویم عامل قتلِ آن پیرزن سیگاری من باشم!

می‌خواستم در آن خانه را بزنم و بگویم: احتمال دارد قاتل آن مرحومه مغفوره شما من باشم، لطفاً اگر برایتان مقدور است، شما هم به صورت احتمالی مرا حلال کنید تا خیالم راحت شود!

ولی از کجا معلوم یک عملی یا معتاد دوآتیشه، یک نخ سیگار _از آن‌هایی که اگر طرف بکشد و به دستشویی برود، کسی به راحتی نمی‌تواند پشت سرش به دستشویی برود!_ به او داده باشد و پیرزن که ریه‌اش در هوای آلوده کرج شبیه فالوده شده بوده با کشیدن آن نخ سیگار دخل خودش را جا نیاورده باشد؟! از کجا معلوم پسر گردن‌کلفت پیرزن او را در حال سیگارکشیدن ندیده باشد و با سر و صدا و داد و قال، قلب ضعیف پیرزن را از کار نینداخته باشد؟! نه! نه! قاتل آن پیرزن هر کسی که باشد، من یکی نیستم!

شیطان می‌گوید بروم در خانه‌شان را بزنم و بگویم: واقعاً مادر خوبی داشتید! ولی چون قدرش را ندانستید افتاد و مُرد، اگر داغدار هستید، حقتان است! چشمتان کور و دندتان نرم می‌خواستید بیشتر مراقبش باشید!

بی‌خیال بابا! اصلاً به من چه ربطی دارد؟ فاتحه‌ای می‌خوانم و سعی می‌کنم چهره نَسَخی آن شب پیرزن را برای همیشه فراموش کنم!

یادداشت پیشین:

آموزش زوزه تحت آموزه‌های دکتر مابوزه!

حسن ختام: آهنگ "نصرت شنیده‌ام که تو تریاک می‌کشی؟"

نصرت رحمانیِ شاعر وقتی سخت به تریاک معتاد شده بود، شعری در سرزنش و بازخواستِ خودش سرود که بسیار جالب است و این دوستان هم انصافاً در تبدیل این شعر به آهنگ خیلی خلاقیت و ابتکار به خرج داده‌اند. سیگاری‌ها و دوستان در شرف معتاد و عملی‌شدن، گوش کنند و در صورت صلاحدید عبرت بگیرند! البته من و شما هم اگر گوش کنیم، ضرری ندارد!

https://www.aparat.com/v/7IcNY

☆ از کجا معلوم پیرزن سیگاری آن شب همان ملیحه شعر نصرت رحمانی نباشد؟!

خاطرهداستانزندگیدلنوشتهشعر
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید