ویرگول
ورودثبت نام
Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

جای خالی را با کلمه ی مناسب پُر کن!

به خاطر بیاورید. سر جلسه ی امتحان نشسته ایم. برگه های امتحانی را توزیع می کنند. خوشحال می شویم. چرا؟ چون جوابها، یک کلمه ای هستند. کافی است، جای خالی را با کلمه ی مناسب پُر کنیم.

تصوّر کن: امتحانی همچنان در حال برگزاری. آزمون دهندگانی همچنان در حال آزمون دادن. با سوالی، شبیه به همان سوال ها. با جوابی یک کلمه ای، شبیه به همان جواب ها!

امتحان گیرنده: یک نفر! امتحان دهندگان: نزدیک به هشت میلیارد نفر! همگی سر یک جلسه ی امتحانی. یک کنکور سراسری واقعی. سهم هر کدام؟ فقط یک سوال. سوال ها؟ همه شبیه به هم. جوابها؟ متفاوت. امکان تقلّب؟ اصلاً وجود ندارد!

دسته ای دیر یا زود متوجه سوال می شوند. بنابراین سعی می کنند با بهترین کلمه، جای خالی را پُر کنند. دسته ای دیگر، اینگونه وانمود می کنند که متوجه سوال نشده اند. بنابراین جای خالی را یا پُر نمی کنند و یا با کلمه ای پُر می کنند که جواب آن سوال نیست.

نتایج آزمونِ همه، در یک روز، اعلام می گردد. دسته ای که قبول شده اند، شاد و خوشحال شده و در پوست خود نمی گنجند. دسته ای که مردود شده اند، به این خیال که با بهترین کلمه، جای خالی را پُر کرده اند، سر و صدا راه انداخته، اعتراض می کنند.

آزمون گیرنده، خطاب به معترضین می گوید:«شما مردود شده اید برای اینکه نخواستید بفهمید که کلمه ی مناسب، خودتان بودید. شما مردود شده اید برای اینکه نخواستید بفهمید که جواب، خودتان بودید!»

مردودین التماس می کنند که:«اگر می شود یک بار دیگر امتحان بگیرید؟»

آزمون گیرنده آب پاکی را روی دستشان می ریزد:«آزموده را آزمودن خطاست!»

by Rose B. Simpson
by Rose B. Simpson
دو مطلب قبلیم:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%DB%8C%D9%87-%D8%B4%D9%88%D8%AE%DB%8C-%D8%B1%DB%8C%D8%B2-%D8%A8%D8%A7-%D9%82%D9%86%D8%AF-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-kd3zndrrnwdd
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%AF%D8%B1%D8%AF-%D8%AF%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D8%B9%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-%DB%8C%DA%A9-%D8%B3%D8%A7%D9%86%D8%B3%D9%88%D8%B1-%D8%AA%D8%AD%D9%85%DB%8C%D9%84%DB%8C-quzpdunhdcq9
حُسن ختام: به نقل از کتاب«دختر پرتقالی»اثر یوستین گاردر:

گفتم:«حالا تو آن همه پرتقال را برای چه می خواستی؟ می خواستی با آن ها چه کار کنی؟» با مهربانی خندید و گفت:«البته، معلوم است که باید مایل به دانستن این موضوع باشی. با همین پرتقال ها تو را به «یونگ استرونگ» کشاندم و تو هم برای همین درباره ی سفر با سورتمه ی هشت سگه در گرون لند با ده کیلو پرتقال حرف زدی.» دلیلی برای عصبانیت نداشتم. اما دوباره پرسیدم:«با آن همه پرتقال می خواستی چه کار کنی؟» در آن لحظه نگاهی به چشم هایم کرد، نگاهی مانند نگاهش در کافه ی اسلو، و به آهستگی گفت:«می خواستم از روی آن ها نقاشی بکشم.»

  • نقاشی بکشی؟ عجیب است، از آن همه پرتقال؟

با ظرافت خاصی سرش را تکان داد و گفت:«قبل از رفتن به مدرسه نقاشی سویلا، باید نقاشی از روی پرتقال ها را تمرین می کردم.»

  • اما آن همه؟

بله، باید با آن ها تمرین می کردم.

با تردید سر تکان دادم. نکند او مرا احمق فرض کرده بود؟ بعد به او گفتم:«ولی تو می توانستی یک پرتقال بخری و از روی آن ها بارها بکشی.»

سرش را کج کرد و با یاس و ناامیدی گفت:«متاسفانه من و تو حرف های زیادی برای گفتن داریم چون احتمال می دهم یک چشم تو کور باشد.»

گفتم:«کدام چشم؟»

  • امکان ندارد بتوانی دو پرتقال پیدا کنی که شبیه به هم باشند، جان الوا. حتی دو علف هم کاملاً شبیه به هم نیستند و برای همین هم تو الان این جایی.
  • تو این همه راه تا«سویلا»نیامدی که زن نامشخص پیدا کنی. در اروپا تا بخواهی زن هست و اگر تو چنین کاری کرده باشی پس از بیراهه آمده ای و فقط راهت را طولانی کرده ای. تو برای پیدا کردن من به این جا آمدی و از من فقط یکی وجود دارد.
یه کتاب کوچکِ بزرگ!
یه کتاب کوچکِ بزرگ!


حال خوبتو با من تقسیم کنکنکور سراسریداستانکتابدلنوشته
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید