عرض سلام و تبریک سال نو:
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه بر نگذرد.
سلام و عرض ارادت و تبریک حلول قرن جدید شمسی، خدمت:
دوستانی که نتوانستم از عهدهی محبّتشان برآیم.
دوستانی که به هر دلیلی موجب رنجش خاطرشان شدم.
دوستانی که تنور چالشهای گاهنامهها را گرم نگهداشتند.
کاربهدستانِ ویرگول که این بستر را برای نوشتن فراهم کردند.
دوستانی که سوالها و درخواستهایشان را بیپاسخ گذاشتم.
دوستانی که در کسادترین روزهای ویرگول، حضوری گرم داشتند.
دوستانی که تنها با خواندن یکی از ۸۳۰ یادداشتم، قضاوتم کردند.
دوستانی که برایم نظر نوشتند و نتوانستم به نظراتشان پاسخ دهم.
دوستانی که با نقدهای خوبشان صیقلم دادند و قابل تحمّلترم کردند.
دوستانی که با بد و خوبم ساختند و توقع نداشتند که همیشه خوب باشم.
دوستان مخالفی که موافقم هستند و دوستان موافقی که مخالفم هستند.
دوستان خیلی قدیمی که همچنان هستند و محبّتشان بدرقهی راهم است.
دوستانی که بر اساس نظرات دیگران، از بنده یک غول بی شاخ و دم ساختند.
دوستانی که دوست دارند مطالبم را بخوانند ولی دوست ندارند مطالبشان را بخوانم.
دوستانی که مطالبم را میخوانند و بدون واکنش، صفحه و یا صحنه را ترک میکنند.
دوستانی که با آفرین آفرین گفتن دنبالم کردند و با دشنام و نفرین کردن، ترکم گفتند.
دوستانی که گرم و پر محبّت و با سلام آمدند و سرد و کرخت و بدون خداحافظی رفتند.
کسانی که دوست دارند نوشتههایم را بخوانند ولی بنا به هر دلیلی با خودم حال نمیکنند.
دوستانی که همیشه دوستم دارند و دوستانی که گاهی دوستم دارند و گاهی دوستم ندارند.
دوستانی که هیچوقت تقسیمِ حال خوبشان را فراموش نکردند، حتی اگر این حال خوب، کوچک بود.
دوستانی که شتابان آمدند و یک عالمه نوشتند و شتابان هم هر چه نوشته بودند حذف کردند و رفتند.
دوستانی که تا قبل از ازدواج مینوشتند و بعد از ازدواج کلماتشان را فقط صرف زندگی مشترکشان کردند.
دوستانی که بدون چشمداشت به لایک و نظر، نوشتند و هنوزم مینویسند و هر روز هم بهتر از دیروز مینویسند.
دوستان تاجر مسلکی که ویرگول را نیز به چشم بازاری پر رفت و آمد و مناسب برای فروش متاع خویش میبینند.
آرزو میکنم سالی که در پیش داریم، سال برآورده شدن تمام آرزوهای خوب و بیضرر شما باشد. باذناللهتعالی.
مقدمه:
دیروز داشتم یکی از ویژهبرنامههای نوروز امسال را تماشا میکردم که دیدم و شنیدم یکی از مدعوین برنامه آرزو کرد که صلح جهانی برپا شود. حالا اگر این عزیز جوان بود، میگفتم آرزو بر جوانان عیب نیست و بیخیال میشدم ولی اینگونه نبود!
آرزوی این عزیز باعث شد یادداشت مذکور که چند وقتی است قصد انتشارش را داشتم، بالاخره منتشر کنم و با آن، تکلیفم را با جنگهایی که در چهارگوشهی عالم، در جریان هستند و به جریان خواهند افتاد، روشن کنم.
قبل از به راه انداختن داد و فریاد و محکوم کردن چشم و گوش بستهی هر جنگی، بیندیشیم که آیا آن جنگ، جَنگِ داد است یا جَنگِ بیداد؟!
با عرض معذرت از ارواح کمفتوحِ دایناسورها و مقام نه چندان منیعِ کروکودیلها!
تا زمانی که نسل زورگویان عالم همچون نسل دایناسورها منقرض نشود. در آرزوی صلح جهانی بودن، خیالی کشک و مُحال است. متاسفانه آنچه در واقعیت میبینیم این است که زورگویان همچون کروکودیلها، ۶۵ میلیون سال است که بدون کوچکترین تغییر ژنتیکیای، بقا یافتهاند و خواند یافت!
برای اینکه تکلیف خود را با جنگها بدانیم باید در نظر داشته باشیم که ما دو نوع جنگ بیشتر نداریم، جنگِ داد و جنگِ بیداد. و هر جنگی که در دنیا رخ میدهد، بدون توجه به نوع سلاح و تاکتیکهایی که در آن استفاده میشود، از این دو حالت خارج نیست:
آنچه تاریخ به ما گوشزد میکند این است که چه بسا بیدادگری را پیروز و دادگری را شکستخوردهی میدان یک نبردِ معمولاً نابرابر، پنداشتهایم. ولی با گذشت زمان فهمیدهایم که پیروزی آن بیدادگر، شکست و شکست آن دادگر، پیروزی بوده است و باید به این یقین برسیم که: هر کس برای بیداد میجنگد، عاقبت شکست خواهد خورد و هر کس برای داد بجنگد، سرانجام پیروز خواهد شد.
حکیم ابوالقاسم فردوسی، این پدیده و نابغهی بیمثالِ فرهنگ و ادب ایرانزمین، بیش از هزار سال پیش، در شاهنامهاش از جنگِ داد و جنگِ بیداد و تفاوت این دو جنگ سخن میگوید.
رستمِ پهلوان در صحنهی نبرد با پولادوند، دیوی که در مازندران میزیست، به درگاه پروردگار، دست دعا و نیایش بلند میکند که:
خداوندا اگر جنگِ من، جنگِ داد نیست؛ بگذار به دست دشمن کشته شوم و او پیروز شود!
آری! بزرگی و وسعت روح متعالی رستم را بنگرید. رستم یک پهلوان پفکی و پولکی نیست که به واسطهی کسب دو مدال طلای دوپینگیِ المپیک، پهلوانش گویند، بلکه به واسطهی همین اخلاق و مرام جوانمردیاش است که به حق و به درستی، پهلوانش میخوانند.
چو پولادوند از برِ زین بماند
تهمتن جهان آفرین را بخواند:
که ای برتر از گردشِ روزگار
جهاندار و بینا و پروردگار
گرین گردشِ جنگِ من، داد نیست
روانم بدان گیتی آباد نیست
روا دارم از دست پولادوند
روان مرا برگشاید ز بند
در شاهنامه، این مرام و مسلکِ دادجویی و بیدادگریزی فقط منحصر به رستم دستان نیست، بهرام چوبینه، سردار نامی ایرانزمین نیز قبل از جنگ با ساوهشاه، خود را روی خاک میاندازد و در حالتی شبیه سجده، صورتش را بر خاک میگذارد و در نیایشی رادمردانه، از یزدانِ پاک چنین میخواهد:
اگر حق با رقیب است، رقیب را پیروز کند و اگر حق با اوست و او در راه یزدان و حق میجنگد، پیروزی را نصیب او کند.
چو بهرام جنگی سپه راست کرد
خروشان بیامد زجای نبرد
بغلتید در پیشِ یزدان به خاک همی گفت:
کای داور داد و پاک
گر این جنگ، بیداد بینی همی
ز من ساوه را برگزینی همی
دلم را به رزم اندر آرام ده
به ایرانیان بر ورا کام ده
اگر من زبهرِ تو کوشم همی
به رزم اندرون سرفروشم همی
مرا و سپاهِ مرا شاد کن
وزین جنگ ما گیتی آباد کن
اگر تمام حکّام عالم، حداقل یکبار آن بخشهایی از شاهنامه را که درس حکومتداری و دادگستری میدهند را دقیق میخواندند و درک میکردند، کمتر جنگ بیداد به راه میانداختند و بیشتر برای برپایی داد، میتاختند.
خِرَد، دادخواه است و دادخواه، خردمند. هرگز دو حاکم خردمند با هم نجنگیدهاند و نخواهند جنگید.
در هر جنگی، یک یا دو طرفِ جنگ، بیخرد هستند. وای به حال درگیران جنگی که هر دو طرف آن، بیخردان هستند. وای به حال مردمانی که باید تاوانِ جنگ و بههمپریدنِ این بیخردان را بپردازند. مردمی که البته خود در بر سر کار آوردنِ آن بیخردان، نقشی اساسی داشتند و در بر سر کار ماندنِ آن بیخردان، نقشی اساسیتر دارند.
بیخِرَدی، در هر سطحی که باشد، خُردی و حقارت به دنبال خواهد داشت. دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز، خیر!
ای خالق بندهنواز! برای اینکه بساط جنگ، ننگ، بنگ و دبنگ برچیده شود، خِرَدِ خُردمان را افزون ساز!
دو مطلب پیشین:
دوستان علاقهمند به "نوشتن"! به گاهنامهی شماره بیست و دو، سر بزنید و برای موضوعات مطرح شده در آن مطلب بنویسید و در صورت برندهشدن، کتاب جایزه بگیرید.
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: