وقتی سر و کلّهی یک مرغ جدید، در میان گلّهی مرغ و خروسهای قبلی، پیدا میشود. به صورت دستهجمعی به او حمله میکنند و آنقدر نوک به چشم و تاجش میزنند که زبانبسته از میزان درد و خونریزی نمیداند به کجای قفس یا لانه، پناه ببرد. دست آخر هم میگردد یک سنب و سوراخی را پیدا میکند و به آنجا پناه میبرد تا حداقل زنده بماند. چند ساعتی را بدون آب و غذا میگذراند تا مرغ و خروسهای قبلی، وجودش را باور و همننفسی با او را قبول کنند. بعد کمکم این هجمهها کمتر میشود و آن مرغ هم میشود، یکی مثل مرغ و خروسهای قبلی. جالب آنکه اگر بعد از اُخت شدن آن مرغ جدید با مرغ و خروسهای قبلی، مجدداً مرغ جدیدی وارد قفس یا لانه شود. اینبار مرغ و خروسهای قبلی با همراهی همان مرغ جدیدالوردی که خودش حسابی کتک خورده بود و حالا خودش را قدیمی میداند، به مرغ جدید، حملهور شده و آنقدر او را میزنند که نوکش سرویس میشود. و این دور باطل با ورود مرغهای جدید بعدی تکرار شود. ناگفته نماند که این نوع برخورد با عضو جدید، فقط مختص مرغ و خروسها نیست.
در میان سایر حیوانات دیگر نیز مشابه همین نحوهی برخورد با عضو جدید، وجود دارد. اما برای چه سندروم را به نام "مرغ تازهوارد" مزیّن کردم؟ برای اینکه ما انسانها هنوز با مرغ و خروسها بیشتر از سایر حیوانات، دمخور و عجین هستیم و این رفتار را در بین آنها، بیشتر شاهد هستیم.
اگر کمی دقّت کنیم میتوانیم عین همین رفتار را در اعمال و رفتار خودمان نیز ببینیم. وقتی زندانی جدیدی وارد زندان میشود، قدیمیهای زتدان، یک پس او را میزنند و گاهی حتی به او تجاوز میکنند تا حساب کار دستش بیاید و شاخبازی در نیاورد. حالا همیشه هم اینجوری نیست که عضو جدید را با زدن، مورد سرکوب قرار دهند. در بین ما انسانها این سرکوب ، بیشتر با کم محلّی، تحویل نگرفتن و تحقیر غیرمستقیم، انجام میشود. وقتی همکار جدیدی وارد اداره میشود، زیاد او را تحویل نمیگیرند و هر کار دردسرداری وجود دارد را بر گردن او میاندازند تا گربه را دم حجله بکشند و به او بفهمانند که یک من ماست چهقدر کره دارد. وقتی فردی به عنوان عروس یا داماد وارد خانوادهای میشود، باید کلّی نیش و کنایهی مخالفان و حسودان را تحمّل کند تا بتواند جایگاهی در بین آن خانواده و فک و فامیلشان، پیدا کند. وقتی سربازی وارد یگان محلّ خدمتش میشود از سوی سربازان قدیمیتر و به قول خودشان پایهتر، با واژههایی خاص مورد تحقیر قرار میگیرند و عجیب اینکه حتی سربازی که چند روز زودتر وارد یگان شده، برای سرباز جدیدتر، شاخبازی درمیآورد. این دعوای بین قدیم و جدید، حتی در بین نسلهای قدیم و جدید، نیز وجود دارد. نسلهای قدیم، همه خود را بهتر از نسلهای جدید میدانند و طوری با عباراتی شبیه "زمان ما...."، "دوران ما" و"نسل ما"، از نسل خودشان صحبت میکنند که نگو و نپرس.
اصلاً چرا راه دور برویم؟ در همین ویرگول خودمان، برخی از عضوهای قدیمی هوای هم را خیلی بیشتر دارند تا هوای عضو جدید را و عضو جدید حتی اگر بهترین قلم را داشته باشد، باید خیلی صبر کند تا قلمش مورد توجه و استقبال قدیمیها قرار بگیرد.
اینها را گفتم که بگویم ما انسان هستیم. پسندیده نیست که مثل مرغ و خروسهای قدیمی با عضو و یا نسل جدیدتر، رفتار کنیم!
هزاران درود و دست مریزاد به کسانی که به این سندروم زشت مبتلا نیستند و در هر زمان و مکان و موقعیّتی، همهجوره، هوای عضو جدید را داشته و احترام او را نگه میدارند و مراقب هستند که خداینخواسته، هیچ حق و حقوقی از او، ضایع نشود.
یادداشت مرتبط:
دو یادداشت پیشین:
گاهنامهی دستانداز شماره بیست و دو:
دوستان عزیز و فرهیخته، مهلت نویسندگی برای موضوعات گاهنامهی شماره بیست و دو، طبق قرار قبلی، به پایان رسید و آخرین فهرست شرکتکنندگان در مسابقهی دستانداز، در پایانِ مطلبِ «چگونه یک میلیون غلط املایی را مثل آب خوردن، وارد بازار نشر کنیم؟!»، آمده است. دوستانی که در مسابقه شرکت کردهاند، لطف کنند برای انجام رایدهی و تکمیل فرایند حضور خود، فهرست و توضیحات پایان این مطلب را به دقّت مطالعه کنند.
چنانچه وقت داشتید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: