پیشنهاد: این یادداشتها را از دست ندهید.
این، آنی نیست که من برایش به دنیا آمدم!
یادداشت پیشین:
شکست فهمی: عبارتی است که، برخلاف عبارتِ جا افتادۀ «شکست عشقی»، اگر در اینترنت جستجو کنید هیچ چیزی دربارهاش پیدا نمیکنید؛ چون ابداع خودم است و معنی و مفهمون آن، همانطور که از ظاهرش پیداست این است:
اکنون تصوّر کنیم چیزی را فهمیدهایم و بعد به تجربه دریابیم که اشتباه کرده بودیم.
دوران کودکی که کمتر چیزی میفهمیم که بخواهیم شکست فهمی بخوریم. دوران نوجوانی، دوران گَنگجویی و دستهپردازی، دورانی است که تصوّر میکنیم از تمام عالم بیشتر میفهمیم و میتوانیم طرحهای نو درانداخته و حتی سقف فلک را بشکافیم، برای همین هم این دوران، دوران اوج شکستهای فهمی است. با پا گذاشتن به سن جوانی، این شکستها کمی کاهش مییابند و پس از چهل سالگی، همان سنّی که حضرت محمّد (صلّیاللّه علیه و آله) در آن سنّ به پیامبری مبعوث شد، آدمی به پختگی میرسد و این شکستها، به کمترین حدّ ممکن میرسند ولی تا دوران کهنسانی و تا روزی که زنده هستیم و حتی در همان روزی که میمیریم، شکستهای فهمی ما همچنان ادامه دارند.
در طول عمرمان هزاران هزار بار شکست فهمی میخوریم، امّا معمولاً یا اصلاً ککمان نمیگزد یا با آوردن عذرهای بدتر از گناه و مقصّر کردن این و آن، از زیر بار این شکستهای فهمیمان فرار میکنیم. ولی یک یا چند شکست به اصطلاح مرسوم «عشقی»، کمرمان را میشکند. طنز تلخ روزگار این که این یک یا چند شکست فهمی هم چیزی جز یک یا چند شکست فهمی نبوده و نیستند. و حال آن که در طول تاریخ آن قدری که دربارۀ شکستهای عشقی، کتاب نوشته شده است، دربارۀ شکستهای فهمی، کتابی نوشته نشده است. شکست عشقی طوری است که آدمی از جار زدن آن لذّت میبرد ولی شکست فهمی طوری است که آدمی اصلاً نمیخواهد قبول کند چه برسد به این که فریادش بزند. دربارۀ شکستهای عشقی، معمولاً خود صاحبان آن شکستها، یادداشت نوشتهاند ولی دربارۀ شکستهای فهمی، معمولاً تماشاگران و دیگر فهمکنندگانش نوشتهاند نه صاحبان آن شکستها.
آیا میتوان از شکستهای فهمی جلوگیری کرد؟ آری. جواب این سوال، بسیار متعدد است، ولی دو جواب هستند که هر عقل سلیم و فکر سالمی در برابرش تواضع میکند و آن جوابها اینها هستند:
چند کلمه دربارۀ آنچه این روزها شاهد آن هستیم:
دیگر وقت آن رسیده است که دیکتاتورهای واقعی جهان را بشناسیم و گول مظلومنماییهایشان را نخوریم. نگذاریم باز هم جای قاتل و مقتول و ظالم و مظلوم را عوض کنند. بیش از هفت دهه است که سرزمین فلسطینیها را با کمکهای مالی و غیرمالی غرب و مخصوصاً انگلیس و آمریکا غصب کردهاند، آنها را آواره ساختهاند و صدها هزار نفرشان را که بیشتر هم کودک، زن و مرد غیرنظامی بودهاند را شهید کردهاند، حال که ملّت فلسطین برخاستهاند و در برابر حجم جنایتها، نسلکُشیها و درندهخوییهای بی حد و مرز تاریخی آنها، مانند آنچه در صبرا و شتیلا رخ داد، تنها یک لگد کوچک نثارشان کردهاند، با توسّل به مافیای رسانهایشان جوانان رزمندۀ فلسطین را تروریست میخوانند و جوری چهرۀ حق به جانب میگیرند و وارونهنمایی میکنند که نگو و نپرس. آنچه به سرشان آمده است را چند برابر جلوه میدهند و به آنچه بر سر مردم غزّه میآورند که شبیهِ فیلمهای آخرالزمانی است، اشاره هم نمیکنند.
تعدادی هموطن هم که شعار "نه غزّه، نه لبنان، جانم فدای ایران" ورد زبانشان بود، اینروزها یکهویی جانفدای شهرکنشینان مسلّح و سربازان سفّاک رژیم صهیونیستی شدند و همچنان با حجم رفتارهای ضد و نقیض و سادهلوحانهشان، بشریت را مورد سوراخ قرار دادهاند!
واقعاً چرا از تاریخ درس نمیگیریم؟!
اگر اکنون، همچون هفت دهۀ گذشته، هنوز شاهد کشتار هابیلیان مسلمان و مسیحی به دست قابیلیان صهیون هستیم، برای این است که از شکستهای فهمی متعدد و مداوم تاریخ درس نگرفته ایم. آنهایی که به جای مبارزه و بیرون راندن قابیلیان صهیون از سرزمینشان، گول مذاکرات و معاهدات پوچ و سست صلح بینالمللی را خوردند و به این مردهریگها دلخوش کردند، مسبّبین افزونهخواهیها و درندهخوییهای روزافزون و ناتمام رژیم اشغالی هستند. چنانچه از همان اول تمام گروههای فلسطینی با افکار و اعتقادات مذهبی متفاوت و رویکردهای سیاسی متنوع، سر مسئله بازپسگیری سرزمین مادریشان به توافق رسیده بودند، مدتها بود که هیچ اثری از نام اسرائیل نبود. الان نیز تنها راه باقیمانده برای محو و نابودی نام اسرائیل و صهیون از صحنۀ تاریخ، وحدت تمام گروههای مردمی و سیاسی فلسطین برای جدا کردن این غدّۀ سرطانی، به هر قیمت ممکن است. خوشبختانه گویا بالاخره به این نتیجه رسیدهاند و اگر چنین باشد، طوفان بغضهای فروخورده مردم مظلوم فلسطین و بهتر بگویم سونامی قصههای پر غصّۀ الاقصی، نتیجۀ ظاهری و کوتاه مدتش هر چه که باشد، نتیجۀ باطنی و بلندمدتش، چیزی جز زیبایی دلانگیز و جانافزا که همان آزادی کشور فلسطین و قدس شریف باشد، چیز دیگری نخواهد بود. ان شاء الله.
مردم مقاوم و غیّور غزّه به قحطی، گرسنگی، آوارگی و خاصه شهادت عادت کردهاند، این شهروندان عاریهای رژیم جعلی اشغالی هستند که به آوارگی و به خطر افتادن امینت و آسایششان عادت نداشتند و بیچارهها یا باید هر چه زودتر و به محض باز شدن فرودگاهها، فلنگشان را به سمت جاهایی که از آنجا آمدهاند، ببندند و یا از این پس اینگونه، با چشم گرداندن و راه رفتن به روش آفتابپرستها، در شهرکهایشان تردد کنند!
بگذار خیال کنند دارند غزّه را با خاک یکسان میکنند، آنی که به زودی با خاک یکسان خواهد شد، خود خار و خفیفشان خواهند بود. پس بیایید همچون سیدهالعقائل و صابره محتسبه، چیزی جز زیبایی نبینیم. نصرٌ من الله و فتحٌ قریب و بَشِّر المؤمنین. اندکی صبر سحر نزدیک است: وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ.
و: دقیقۀ پایانی فیلم «زیبایی موازی» و جملۀ «فقط حواست رو جمع کن زیبایی پنهان رو پیدا کنی!» را هرگز از یاد نبریم و آویزۀ گوش خودمان کنیم:
خانم «فاطمه رحمتی» تجربه اش از مطالعۀ کتاب ««اسرائیلی که من دیدم؛ نه صلح، نه حرف اضافه» را به اختصار و زیبایی نوشته است. ایشان در بخشی از تجربهشان، چنین نوشتهاند:
خواندن این کتاب باعث شد به شناختی دقیقتر و بهتر از آنچه در سرزمینهای اشغالی گذشته است، دست یابم. در سالی که پیمان صلح اسلو بسته شد من کودکی بیش نبودم، اما مثل همه در اخبار حملات اسرائیل به فلسطین و کشته و آوارهشدن زنان و کودکان فلسطینی را دیده بودم و با دیدن آنهمه خون، آنهمه کودک شهید و آواره و یتیم، من هم کودکانه دلم میخواست که دو طرف به صلحی دائمی برسند تا این جنگ و خونریزی و آوارگیها تمام شود. دلم میخواست که حماس دیگر حمله نکند و همه راضی باشند به صلح. با خودم فکر میکردم که با صلح همه به آرامش میرسند. اما این خیالی کودکانه بیش نبود.
در طول این سالها هیچوقت هیچ خبری نخواندهام که نشانی از آرامش در فلسطین داشته باشد. آرامش زمانی بهدست میآید که مسلمانان با خیالی آسوده در مسجدالاقصی نماز بخوانند و بیتالمقدس بهطور کامل آزاد شود و صدای انفجار هیچ بمب و شلیک هیچ گلولهای در آن شنیده نشود.
با مطالعۀ این کتاب که به سبک روایی و مستند نوشته شده، متوجه شدم صلحی که من و امثال من به آن فکر میکنند با صلحی که اسرائیل به آن میاندیشد خیلی فرق دارد. صلح از نظر اسرائیل یعنی اینکه بیش از هرچیزی اول امنیت خودش ایجاد شود و صلحی که این هدف را محقق نکند هیچ فایدهای ندارد. فهمیدم این اسرائیلیها هستند که با آنهمه قدرت و سلاح و پشتیبان در تمام این سالها با ترس زیستهاند و هنوز هم ترسشان با آنهمه حصار امنیتی که دور خودشان ایجاد کردهاند، ادامه دارد. علّت این ترس فقط یک چیز میتواند باشد و آن هم این است که چطور ممکن است امنیتی برای آنها محقق شود، وقتی که حقوق دیگران را در نظر نمیگیرند. درواقع اسرائیل فقط امنیت خودش را میخواست و حرفش این بود: نه صلح، نه حرف اضافه.
فهمیدم که حماس اگر حملات انتحاری/ استشهادی میکند بهخاطر این است که چارهای جز این نمیبیند. جوانان فلسطینی عضو حماس تنها هدفشان آزادی کامل فلسطین است. آنان به خودشان حق میدهند که وقتی صلح عادلانهای در کار نیست اینگونه در مقابل ظلمهای اسرائیل از مردمشان دفاع کنند.
عاطف حزین درباره مردم غزّه میگوید:
«مردم غزّه مردمیاند که بیچارگیشان را امری ازلی و ابدی میدانند. آنان چارهای جز ساختن و زندگیکردن با آن ندارند، مردمی که هرکس از آنان به دیدار پروردگارش میرود، خانوادهاش شهادتش را جشن میگیرند؛ و هرکس که همچنان در رگهایش خون زندگی جاری است، دنبال وسیلۀ رزقی میگردد که زندگیاش را بدون شکستن ادامه بدهد.
این آدمها از همان گِلی که ما خلق شدهایم خلق شدهاند؟ میدانم که جواب «بله» است، ولی چرا اینها شکایت نمیکنند؟ چرا گریه و زاری راه نمیاندازند؟ چرا با بدبختیهایشان تجارت نمیکنند و پول آن را نمیخواهند؟ این چه قدرتی است که آنها را قادر میکند در مقابل نانوایی در صفی بایستند که طولش یک کیلومتر است و وقتی نوبتشان میرسد، نان تمام شده است؟ آنموقع نه گریه میکنند نه به نانوا فحش میدهند. و نه عرفات و نه حماس را و نه هرکس دیگری که باعث و بانی بهوجودآمدن این صف بوده، لعنت نمیکنند.
در غزّه و همۀ اراضی فلسطینی که در آن به زبان عربی صحبت میشود مبارزهای ابدی جاری است، مبارزهای که نگاهکردن مدام به ساعت مچی و انتظار و عجلهداشتن برای رسیدن زمانِ پایان را نمیشناسد. مبارزه، اینجا گلبولهای قرمز خون و پلاسمای زندگی است. آغازش همان لحظۀ به دنیا آمدن نوزاد فلسطینی است و پایانش لحظهای است که جسد فرد را در پرچم فلسطین میپیچند تا در آغوش خاک بگذارند.
آنها در آرزوی آزادکردن سرزمین نیستند، بلکه در آرزوی آنند که خدا به آنها قدرت آزادکردن سرزمین را عطا کند.
روی دیوار ننوشتهاند: سرنگون باد اسرائیل و زنده باد فلسطین. بلکه نوشتهاند: فردا، جهان از کاری که جوانان فلسطین کردند حرف خواهد زد.»
ما ایمان داریم که خدا قدرت آزادکردن سرزمین را به جوانان فلسطینی عطا خواهد کرد و روزی خواهد رسید که همۀ جهان از آزادی کامل بیتالمقدس حرف خواهند زد. (منبع: صبح تفتان)
دعا کنیم: ﴿أَمَّنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیکشِفُ السُّوءَ وَیجْعَلُکمْ خُلَفاءَ الأَرْضِ﴾ (النمل: ۶۲)
بیایید در کنار دعا برای نجات دو میلیون مرم بینوای غزّه که رژیم اشغالی آب و برق آنها را قطع کرده تا فرایند نسلکشیاش را کامل کند، برای علی گودرز (قاسم شیاسی) هموطن پیرمردمان که آرزو داشت به ایران برگردد نیز آرزوی سلامتی کنیم.
تسلیت:
تسلیت به هموطنان افغان، مردم افغانستان و مخصوصاً ساکنین استان «هرات» که این روزها زلزلۀ شدید، آنها را با مصیبت و چالشی مضاعف روبهرو کرده است. ای کاش ایران در کنار ارسال کادر هلال احمر، چند گروه جهادی هم به آنجا ارسال میکرد تا رسم همسایگی و همزبانی را با همدلی و همراهی بیشتر به جا آورده باشد.
هیچ چیز خُرد، ریز و کوچکی وجود ندارد!
متاسفانه خبر زلزلۀ «هرات» تحتالشعاع خبر بزرگتر «طوفان الاقصی» قرار گرفت و آنطور که باید و شاید به آن پرداخته نشد. اگر یادتان باشد پنج سال پیش نوشتم که «مسائل بزرگ، مسائل کوچک را قورت میدهند!»، حواسمان باشد که یکی از انواع و اقسام ضربههایی که در زندگی، به ما وارد میشود و بخشی از غافلگیریهایی که تجربه میکنیم ناشی از گم کردن مسائل به ظاهر کوچک در لابلای مسائل به ظاهر بزرگ است.
رژیم غاصب صهیون هم نوار غزّه را هیچی حساب نمیکرد و مدام به تشکیلات اطلاعاتی و گنبد آهنین خودش مینازید ولی الان در تلویزیونشان اعتراف میکنند که: «اگر نوار غزّه را با بمب اتم هم بزنیم ننگ هفت اکتبر از ما پاک نمیشود!»
مراقب باشیم آنچه در این یکسال بر سر «فرهنگ، دین و حجاب» ما آمد را هرگز کوچک نپنداریم و آن را در لابلای هیچ یک از مسائل مهم دیگر، گُم و کمکم فراموش نکنیم. اختلال در نظمِ عملکرد یک سلول به ظاهر کوچک به یک تومور بزرگ و حتی مرگ ختم میشود. اصلاً: هیچ چیز خُرد، ریز و کوچکی وجود ندارد!
آیۀ «وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا: هر کس انسانی را از مرگ برهاند و زنده بدارد، گویی همه انسانها را زنده داشته است.» را بیشتر دریابیم و بدانیم که تمام مرگها لزوماً جسمی نیستند!
حضرت مسیح علیهالسلام فرمود: «من چوپان نیکو هستم، چوپان نیکو جانِ خود را برای گوسفندان فدا میسازد.» (منبع: انجیل یوحنا) بیایید خودمان را چوپان تعهدها و مسئولیتهایمان بدانیم و حتی اگر مجبور شدیم، جان خودمان را در راه نجات آنها بدهیم. كُلُّكُم راعٍ و كُلُّكُم مَسؤولٌ عَن رَعِيَّتِه.
بخشی آغازینِ داستان کوتاه «تا گوسفندان در اَمان بچرند» نوشتۀ «جِس رو» (به نقل از کتاب «بعضی زنها»):
فقط یک نشتی کوچک بود و کمی گاز که جولی، کوچکترین دخترم را در یک اردوی تابستانی، کشت وقتی هشت سالش بود سوار قایق موتوری داشت اسکی روی آب یاد میگرفت.
لولۀ سوخت سوراخ شد و گاز داخل قایق نَشت کرد. وقتی راننده موتور را روشن کرد قایق منفجر شد. دو دختر دیگری هم که با جلیقه نجات روی صندلی عقب کنار دختر من نشسته، بودند مردند. راننده که باید مخزن گاز را وارسی و بوی گاز را استشمام میکرد_ جوان نوزده سالهای به نام ریک پارادایسی_ دچار سوختگی درجه سه شد و سه ماه در كما دوام آورد.
این داستان روزنامهها را پُر کرد. ما میان در و همسایه، در فروشگاه، در پمپ گاز تقریباً مشهور شدیم. هیچکس ازمان پول نمیگرفت. بیرون خانه پُر از گل بود. غریبهها چمنهایمان را میزدند و حتی کارهای کوچکمان را هم انجام میدادند.
بعد اتفاق دیگری افتاد. شاید قتل عام مک دونالد بود یا انتصاب ماندلا.
تابستان ۱۹۸۴ بود و جهان پُر از بلا و آشوب. خوشبختانه ما فراموش شدیم.
یک خواهش:
از باقی داورهای مسابقۀ مرحلۀ دوم خواهش میکنم لطف کنند زودتر یادداشتهای دوستانی که در مسابقه شرکت کردند را امتیازدهی کرده و در زیر یادداشت قبلی، درج کنند.
عرض تبریک:
«این که زحمات شما به بار نشست را به شما و خانوادۀ محترمتان تبریک عرض میکنم. آرزو میکنم به معنای واقعی کلمه دانشجو شوی و یادت باشد که در کنار کسب دانش، تحصیل اخلاق حسنه و معرفت نیز خیلی اهمیت دارد. خودت بهتر از بنده میدانی که خیلیها دانش را کسب کردند ولی چون از باقی موارد تهی بودند، جز ضرر برای بشریت، هیچ ارمغانی نداشتند.»
قبولیهای کنکور ویرگولی عزیز که رتبۀ خوبی کسب کردهاند، در صورت تمایل، یک یادداشت حال خوب کن و مستند (مثل یادداشت آقای حبیبی زاده با تصویر کارنامه) با هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» بنویسند و یک کتاب به انتخاب خودشان، از بنده هدیه بگیرند.
کسانی هم که در کنکور توفیقی کسب نکردند، هیچ نگران نباشند، چه بسا به فضل خدای عزیز موفقیتهای بزرگتری، در جاهایی دیگر، انتظارشان را بکشد.
شکایت:
از بابت این که برخی از دوستان خوبِ ویرگولی یادداشتِ "حالخوبکن" مینویسند ولی هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» را فراموش میکنند، فقط به درگاه باریتعالی شکایت خواهم برد!
دوستان پُست اوّلی:
دوستان عزیز پست اوّلی ویرگول، در صورت تمایل لینک پُست اول خود را برای بنده کامنت کنید و بنویسید برای پیوستن به انتشارات «سکّو»، تا بنده اقدام کنم. تا الان هم پُستهای خوبی به این انتشارات اضافه شدند که مخصوصاً برای کسانی که به تازگی تصمیم به نوشتن گرفتهاند، خواندنی خواهند بود.
حُسن ختام:
توجه!
در این یادداشت قرار بود از چند کتاب و فیلم دیگر نیز تضمین و نقل قول بیاورم ولی برای رعایت حال دوستانی که از مطالب طولانی وحشت دارند، از آوردن آنها صرفنظر کردم.
البته جناب «مسعود لعلی» کتابی با نام «از ترسیدن نترسید، روز را خورشید میسازد روزگار را ما» تالیف و یا ترجمه کرده است و بنده هم میگویم به روی چشم!
ولی مثل «ژیل» یهودی یا «رضا»ی جعلی ایرانی دقیقۀ صد فیلم سینمایی «درسهای فارسی» گاهی آدمها از ترسیدن، نمیترسند، بلکه از ترسیدن، خسته میشوند!
دیگر رفتم. فقط دو تصویر از ویراستیام: