Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۷ دقیقه·۳ سال پیش

فیلم «بلفاست»: فیلمی سرشار از عطر خوش زندگی

توجه:

این یادداشت، صرفاً یک نظر شخصی و بر اساس داشته‌های ذهنی نویسنده‌ی آن است و نه یک نقد حرفه‌ای و کارشناسانه. بنابراین می‌تواند صحیح و یا غلط باشد.

مقدّمه:

از هر هزار فیلمی که ساخته می‌شود، فقط یک فیلم ماندگار می‌شود. از هر صدهزار کتابی که نوشته می‌شود، تنها یکی_دو کتاب، جاودانه می‌شوند. این ماندگار و جاودانه شدن، به هر بهایی به دست نمی‌آید. همان‌طور که حافظ عزیز می‌گوید: «شاهد آن نیست که موییّ و میانی دارد، بنده‌ی طلعتِ آن باش که آنی دارد.»، هر چیزی برای این‌که ماندنی شود، باید "آنی" در بر داشته باشد. به ثمر رسیدنِ "آنِ" مورد نظر حافظ، بی‌تردید نیازمندِ شرایطی خاص است و خیلی راحت و دمِ دستی، به دست نمی‌آید. فیلمی که می‌خواهم در مورد آن صحبت کنم، این "آن" را دارد. هر چند می‌دانم که از عهده‌ی بیانِ این "آن" برآمدن، کاری سهل و ممتنع است. ولی به قدر بضاعت، سعی خودم را خواهم کرد.

فیلم بلفاست: فیلمی، سرشار از عطر خوش زندگی

فیلم بلفاست، فیلمی سیاه‌ و سفید است که واقعه‌ای در دهه‌ی شصت میلادی را به تصویر می‌کشد. کارگردانی، بازی بازیگران، حرکات حساب‌ شده‌ی دوربین، همه و همه در این فیلم، در اوج کمال هستند. فیلمی که، سرشار از رایحه‌ی خوش زندگی است. پیشنهاد می‌کنم، قبل از خواندن یادداشت، به این آهنگ زیبا گوش کنید تا با احساسی نزدیک‌تر به محتوای فیلم، در مورد آن مطالعه کنید:

https://soundcloud.com/vahab-vahdat/upqygctyzlzr

زنــدگی خــــوب اســت که گیــری دلبـــری نکـــو

تــــا فـــروشــی هـــر دو جــهان بــر یـک تـار مــو

خنده‌اش عشق است و روح است و جان است

رویــــــش‌آمیــــــــز هــــــر دو جــــــهان اســــت

چـــــون نگـــــاهش یــک سو، روی ماهـش بر او

تـــاب سنبل بــــوی گـــــــل دارد ایـــــن گـــیسو ...

بخش زیادی از بار این فیلم بر دوش پسر نوجوانی به نام "بادی" است. قالب داستان فیلم از نگاه و زبان کودکانه‌ ، زیبا و پاک او روایت می‌شود. کمتر نوجوانی را دیدم که به این زیبایی، در فیلمی، بازی کرده باشد. از همان ابتدای فیلم، شیفته‌ی بازی او خواهید شد. البته به کارگردانی که از او بازی گرفته است نیز باید صد هزار آفرین گفت.

فضای شاد و شنگول ابتدای فیلم که با بازی بچه‌ها در کوچه، همراه است، با آشوب و حمله‌ی پروتستان‌ها به محلّه‌ی کاتولیک‌نشین‌ها، به هم می‌ریزد. و همین اتفاقات سفید و سیاه، در ابتدای این فیلم سیاه و سفید، شما را طوری جذب فیلم می‌کند که نمی‌توانید آن‌را تا پایان دنبال نکنید.

پسر بچه دارد در کوچه با سپر و شمشیرش بازی می‌کند که مادرش صدایش می‌زند و او هنوز به خانه نرسیده، درگیر یک جنگِ واقعی می‌شود. و کیست که نداند زندگی با تمام زشت و زیبایی‌هایش، یک جنگ تمام عیار است.

گفت‌وگوهای صمیمانه‌ی "بادی" با مادربزرگ و پدربزرگ دوست‌داشتنی‌اش را در هیچ فیلمی نخواهید یافت. پدربزرگی که به نوه‌اش یاد می‌دهد که چگونه با همکلاسی دخترش که او را دوستش دارد، رفیق شود. مادربزرگی که در عین دست‌تنگی، سکّه‌ای به نوه‌اش می‌دهد که با آن، ماموریتش در رفیق شدن با دختر را، بهتر انجام دهد.

برای بنده‌ای که عاشقی یک‌طرفه‌ و پاکی را دقیقاً در همان سنّ و سال "بادی" تجربه کرده‌ام، جذابیّت تماشای رفتارهای عاشقانه‌ی "بادی" غیرقابل وصف بود. غیر قابل وصف!

البته بنده با طرف هم‌مدرسه‌ای بودم، ولی همکلاسی، خیر!
البته بنده با طرف هم‌مدرسه‌ای بودم، ولی همکلاسی، خیر!

چشم‌های از کاسه درآمده و ترسان "بادی" در کلیسا، هم ما را می‌خنداند و هم می‌ترساند. زمانی‌که او به موعظه‌های تُند کشیش پروتستانی، گوش می‌دهد. کشیشی که عرق‌ریزان و با صدای بلند و رعب‌آورش می‌گوید که دو راه پیش پای ما انسا‌ن‌ها است. یکی به بهشت ختم می‌شود و دیگری به دوزخ. بادی آین‌قدر تحت تاثیر این موعظه، قرار می‌گیرد که وقتی به خانه برمی‌گردد از آن، یک نقّاشی می‌کشد. این نقّاشی، تنها تصویری بر روی یک قطعه کاغذ سفید نیست، بلکه نقش همان کلام کشیش پروتستانی متعصّب است بر لوح سفید و پاک وجود پسر نوجوان.

خانواده‌ی "بادی" ظاهراً پروتستان هستند ولی پدر و مادر بادی، بر خلاف خیلی از پروتستان‌های تُندرو، با کاتولیک‌ها نیز رابطه‌ی خوبی دارند. گفت‌وگوهای "بادی" با پدربزرگ، والدین و دوستش، در مورد " کاتولیک‌ها"، به نظر طنزآمیز می‌آیند ولی نه از جنس طنزهایی صرف سرگرمی. سایر سکانس‌های طنزآمیز فیلم نیز از همین جنس هستند.

اگر فیلم بلفاست را بخواهیم به قطعات عکس تبدیل کنیم. عکس‌هایی با مناظر زیبا به دست خواهند آمد که همگی قاب کردنی و به دیوار چسباندنی، خواهند بود.

این تصویر را به ذهن بسپارید و در فیلم به دنبال آن بگردید
این تصویر را به ذهن بسپارید و در فیلم به دنبال آن بگردید

چقدر این تصویر که "بادی" به همراه خانواده و مادربزرگش، در سینما، به تماشای فیلم نشستند، به دلم نشست. تصویر بکر و زیبایی که بنده تاکنون تجربه نکرده‌ام و در آینده هم هرگز نخواهم توانست.

اوضاع در بلفاستِ ایرلند، طوری پیش می‌رود که پدر "بادی" که در انگلیس کار می‌کند، تصمیم به مهاجرت می‌گیرد. ولی "بادی" و برادرش که در کنار نفس‌های گرم پدربزرگ و مادربزرگ پرورش یافته‌اند، مخالفت می‌کنند. مادر نیز با مهاجرت مخالف است. می‌گوید ما این‌جا دوستانی داریم که در آن‌جا نخواهیم داشت. در آن‌جا به لهجه‌ی ما خواهند خندید. امّا در نهایت اوضاع طوری پیش می‌رود که چاره‌ای جز مهاجرت نمی‌ماند.

از بهترین سکانس‌های فیلم، صحنه‌ای است که پدر آزادمنش و روشنفکر "بادی" او را از صف خانواده جدا می‌کند و به نزدیکی خانه‌ی دختری که "بادی" دوستش داست می‌برد. در آن‌جا دسته‌گلی را به بادی می‌دهد تا آن را برای خداحافظی به دختر بدهد. او نیز این‌کار را می‌کند و دختر نیز هدیه‌ای را به او می‌دهد.

"بادی" با چالشی بزرگ در ذهن، از خداحافظی با دختری که دوستش دارد، برمی‌گردد. چالش او این است که آیا می‌توان برای رابطه‌ی او که یک پروتستان است، با آن دختری که کاتولیک است، آینده‌ای متصوّر بود؟ جوابِ پدر "بادی" به چالش پسرش، همان جواب ابدیِ تمام انسان‌های نیک‌اندیش و بزرگ تاریخ بوده است و خواهد بود:

بادی: بابا به نظرت من و اون دختر آینده‌ای داریم؟

پدرش: چرا نداشته باشین؟

بادی: چون اون کاتولیکه!

پدرش: اون دختر، چه می‌خواد هندو باشه،... ، چه گیاه‌خوارِ ضد مسیح، کافیه مهربون و منصف باشه و به همدیگه احترام بذارین. اونو خونواده‌ش هر وقت بیان خونه‌ی ما، قدمشون رو چشممونه. موافقی؟

بادی: سرش را به علامت رضایت تکان می‌دهد.

خوشبختانه، دوبله‌ی حرفه‌ای این فیلم خوب در دسترس است و آن را می‌توانید به صورت دوبله نیز تماشا کنید. پیشنهاد می‌کنم تماشای این فیلم را به هیچ‌وجه از دست ندهید. فیلم پر است از سکانس‌های زیبا، که بنده فقط به چندتایی از آن‌ها، اشاره کردم.

این فیلم، برای جلوگیری از بروز داعش‌پروری، طالبان‌پروری و هرگونه تفکّرات مذهبی افراطی، در نسل آینده، مسیر خلّاقانه و تحسین‌آمیزی را پیموده است.

تردیدی ندارم که این فیلم، هر چه از عمرش بگذرد، نوتر و تازه‌تر می‌شود و به فهرست فیلم‌های ماندگار ‌و قابل افتخار سینمای جهان، اضافه خواهد شد و حق هم همین است.

آیه‌ی هفتاد و هفت سوره‌ی مائده
آیه‌ی هفتاد و هفت سوره‌ی مائده

یادمان نرود که ما خود نیز کشوری هستیم که در بخشی از پیشینه‌ی تاریخی‌مان، رفتار چندان قابل افتخاری را با سایر ادیان، نداشته‌ایم. خواندن آن بخش از تاریخ کشورمان که حکّام و کاربه‌دستان مملکتی، به بهانه‌ی گسترش اسلام، هر چه توانستند بر سر یهودیان و زرتشتیان آوردند و تا جایی که توانستند از آن‌ها کشتند، آواره ساختند و یا خار وخفیف‌ کردند، عرق شرم بر پیشانی هر انسان شریف و آزاده‌ای می‌نشاند.

متاسفانه هنوز هم افراطی‌گرایان و جاهلانی در گوشه گوشه‌ی دنیا و همین مملکت ما زندگی می‌کنند که درصدد راه‌اندازی جنگ و دعواهای مذهبی جدیدی هستند. حال آن‌که، در هیچ دینی، سفارش به غلوّ و افراط نشده است و راه پیامبران (ص) و بزرگمردان تمام ادیان، راه اعتدال، میانه‌روی، احترام و انصاف است.

امّا در هر دوره‌ای انسان‌های آزاده و خوشفکری، وجود داشته‌اند که روبروی افراطی‌گری مذهبی، ایستاده‌اند. خوب است باز هم یادی کنم از گنجِ تابناکِ ادب و حکمت فارسی، فردوسی حکیم. او در زمانه‌ای که سلطان محمود، از یک‌سو، دسته‌دسته مردم ایران را به جرم قرمطی‌گری، شیعه‌گری و...، به فجیع‌ترین و وحشی‌ترین روش ممکن مُثله می‌کند و از سوی دیگر، به هندوستان حمله می‌کند و هندوان را به جرم بت‌پرستی، از دم تیغ می‌گذراند و خود نیز به دلیل شیعه بودن و پر و بال دادن به شخصیّت‌های ایران باستان و منظوم کردن داستان‌های آن‌ها، در مظان اتهام است، این‌گونه آزاده‌وار، با مسئله‌ی دین برخورد می‌کند:

به نقل از شاهنامه: پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود / بخش ۹ - داستان کسری با بوزرجمهر:

چنین داد پاسخ که با بخردان / همانم همان نیز با موبدان

چو آواز اهرمن آید بگوش / نماند به دل رای و با مغزهوش

بپرسید موبد ز شاه زمین / سخن راند از پادشاهی و دین

که بی‌دین جهان به که بی پادشا / خردمند باشد برین بر گوا

چنین داد پاسخ که گفتم همین / شنید این سخن مردم پاکدین

جهاندار بی‌دین جهان را ندید / مگر هر کسی دین دیگر گزید

یکی بُت‌پرست و یکی پاکدین / یکی گفت نفرین به از آفرین

ز گفتار ویران نگردد جهان / بگو آنچ رایت بود در نهان

دو یادداشت پیشین:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%85%D9%87%D8%AF-%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D9%BE%DB%8C%D8%B4-%D9%82%D8%A8%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C-q8zt852hpily
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%87%DB%8C-%D8%B3%D9%8F%D8%B1%DB%8C%D8%AF-%D9%88-%D8%AA%D9%8F%D8%B1%DB%8C%D8%AF-%D9%86%D9%90%D8%B4%D8%B3-%DA%A9%D9%86%D8%A7%D8%B1%D9%8F%D9%85-ltxdqh4vzxwb
دوستان علاقه‌مند به "نوشتن"! به گاهنامه‌ی شماره بیست و دو، سر بزنید و برای موضوعات مطرح شده در آن مطلب بنویسید و در صورت برنده‌شدن، کتاب جایزه بگیرید.
https://virgool.io/Gahnameh-Dast-Andaz/%DA%AF%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AF%D8%B3%D8%AA-%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%87-%DB%B2%DB%B2-zzs0htbktscs
اگر وقت دارید: به نوشته‌های هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسم‌ِ‌الله.
حُسن ختام:
https://soundcloud.com/hamednikpay/disgraced-rosva
حال خوبتو با من تقسیم کنفیلم و سینماشاهنامهخانوده
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
فیلم، سریال، انیمیشن، گیم، کتاب و هر چیزی که برای فرار از این دنیا و یا بهتر کردن این دنیا ممکنه لازم باشن! نحوه انتشار پست:https://vrgl.ir/vEBd9
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید