مقدمه:
بنده کارشناس شعر و ترانه نیستم و این یادداشت، فقط یک نظر شخصی است که میتواند صحیح و یا غلط باشد.
ساقی و مطرب و می جمله مهیّاست ولی
عیش، بی یار مهیّا نشود یار کجاست؟ (حافظ)
برخی از آهنگها هستند که اگر به شعر یا ترانهی آنها دقّت نکنیم، میتوانیم از شنیدن ملودی و ریتم آنها لذّت ببریم و کلّی هم حال کنیم. مثل آهنگ زیر که میخواهم کمی در مورد آن بنویسم:
خُرده ایرادی بر ترانهی شیرازیِ "کجو به کجان" یا "کجا به کجا":
برایم جالب است در کشوری زندگی میکنیم که پخشِ یک فیلم یا عکسِ به قول معروف صحنهدار، اینقدر حسّاسیّتبرانگیز است، ولی یک ترانه، تقریباً از همان جنس را میتوان بارها و بارها، حتی از رسانهی بسیار حسّاس و پُر سانسور ملّی، پخش کرد. بدون اینکه آب از آب تکان بخورد!
یک نمونه از این ترانهها، همین ترانهی «کجا به کجا»یِ آقای «حسن صفری» است. ترانهای که جز یک صحنهی عشقی و شاید هم شبه جنسی(!)، تقریباً هیچ معنا و مفهوم خاصی را القا نمیکند. نقطهی قوّت ترانه در لهجهی شیرازی و صدای زیبای خوانندهاش و جملات طنزآمیزِ آن است. این ترانه، زمانی پای ثابت رادیو و تلویزیون بود و هنوز هم گاهی آن را، از رادیو آوا، میشنویم.
بنده با پخش این ترانه و امثال آن از رادیو یا تلویزیون، هیچ مشکلی ندارم. اینروزها اینقدر دستمان در خوب کردن حال مردم، تنگ شده است که چارهای جز توسّل به امثال این آهنگ نداریم. شاید اصلاً برای همین است که این ضربالمثل «کاچی به از هیچی» را با آغوش باز پذیرفتهایم و با پوست و گوشت و استخوانمان، درکش کردهایم.
البته ناگفته نماند که امثال این آهنگ، به هر حال، شرف دارند به سریالهای طنز آبکی و پُرهزینهای همچون سریالِ «پلاک سیزده» که گاهی تا صد قسمت، وقت و سرمایهی مردم و مملکت را هدر میدهند. امثال این آهنگ را دلی و بدون هیچ توقع خاصی میسازند و امثال این سریال را، محض عشق و حال، آن هم با پول به جیب زدن از بیتالمال!
زیر درخت گُل غزل میخوندم:
گُل مگه درخت داره؟ زمون ما که گلها، بوته داشتند!
غم عالم از دل میتکوندم:
خیلی هم کار خوبی میکردی! ای کاش بنده هم میتونستم!
کسی وُیساده بود واگوش به کارُم:
حتماً توی پارک سر محلّهتون بودی و با صدای بلند آواز میخوندی، طرف هم جذب صدات شده. وگرنه گوش وایسادن که اصلاً کار خوبی نیست!
البته آواز خوندن با صدای بلند و جلوی انظار هم، خاصّه اگر صدای درست و درمونی نداشته باشی و بیموقع هم باشه، به هیچ وجه کار درستی نیست. ولی باید اعتراف کنم که شما صدای خوبی داری!
هی سُرید و تُرید نِشس کنارُم:
طرف جنس موافق بود یا جنس مخالف؟ برای چی باید سُر یا تُر بخوره بیاد کنار شما؟ خداینخواسته مشکلی که نداشته؟
شاید هم شما خیلی جذّاب لعنتی بودی! شما هم همینجوری نشسته بودی، تکون نمیخوردی؟! ای ول داداش، ای ول!
من نفهمیدم کُجُو به کُجان نقل کُجان ای دل غافل:
تقصیری نداری. فهمیدن این قضیه، به این آسونیها هم که فکر میکنی نیست.
فهمیدن چند و چون و چراییِ این ماجرا، به چند آدم مثل دکتر هلاکویی، دکتر انوشه و پرفسور فرامرز رفیعپور، نیاز داره! آره داداش جون!
زبونُم زیر شا بیت غزل موند:
خُب از اینکه زبان شما بند آمده و زیر شاهبیت غزل مونده، میشه تشخیص داد که طرف جنس مخالف (البته درصدد تبدیل به جنسِ صددرصد موافق!) بوده! حالا، بیا و درستش کن! حالا، خر بیار و باقالی بار کن!
دیدم گُرُمپ گُرُمپ قلبُمه لرزند:
طرف نه تنها جنس مخالف بوده، بلکه گویی چهره و اندامِ فیلافکنی نیز داشته که قلب شما رو به لرزه درآورده.
اونوقت شما هنوزم اونجا نشستی، نه؟ نمیخوای برای جلوگیری از لرزش بیشتر، محلّ حادثه(!) رو ترک کنی؟!
چراغ نفتی دِلُم به پِت پِت افتاد:
دل شما هنوز چراغ نفتی داره؟ خوش به حالت. پس مثل دلِ خودم، دلت هنوز توی قدیما جا مونده.
الان دیگه خیلیها چراغ دلشون، نفتی که نیست، هیچ، دوگانه سوز و حتی چندگانه سوز هم شده!
دیدم بِجون من شور و فِت افتاد:
احتمالاً طرف دیگه خیلی به شما نزدیک شده بوده. همین که هنوز چشمات میدیده، باز هم ای ول داری داداش! خیلی قوی هستی!
شما اگر میخواستی کار به اینجاها نکشه، همون موقع که طرف داشت سُر میخورد بیاد کنار شما، باید محلّ حادثه رو ترک میکردید که نکردید.
باز نفهمیدم کُجُو به کُجان نقل کُجان ای دل غافل:
نه دیگه! نشد! دفعهی اوّل رو ، به زور، زیرسبیلی رد کردیم، ولی اگر باز هم نفهمیدی؟ دیگه داری خودت رو به نفهمی میزنی! وگرنه ما که اونجا نبودیم، دیگه دوزاریمون افتاد که چی به چی شد، چه جوری شما خودت هنوز نفهمیدی؟
البته در یک صورت میشه به شما حق داد. اون هم در این صورتی که شما با اون طرف که سُر خورد اومد کنارت، کارتون بیخ پیدا کرده باشه و دیگه از خود بیخود شده باشی!
ای داد، ای هوار! مگه پارکهای شما، مامور نداره؟! مگه شهرِ شما، گشتِ ارشاد نداره؟!
دو یادداشت پیشین:
دوستان علاقهمند به "نوشتن"! به گاهنامهی شماره بیست و دو، سر بزنید و برای موضوعات مطرح شده در آن مطلب بنویسید و در صورت برندهشدن، کتاب جایزه بگیرید.
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: