مقدمه:
کیهان بچهها که در روز ششم دی ماه ۱۳۳۵ به همت دو معلم آن روزهای دور "جعفر بدیعی " ناشر مجلهی بازی و "عباس یمینی شریف " نخستین شاعر کودکان تولد یافت، مجلهای بود که با هدف سرگرم کردن کودکان منتشر شد. موضوعی که در سرمقاله اولین شماره کیهان بچهها به آن اشاره شده بود: "بالاخره رای دادند که یک مجله برای بچهها منتشر کنیم که آن را از داستانهای شیرین و بازیهای خوب و معماها و جدولهای تفریحی و مطالب دیگری که دوست دارند پر کنیم و آن را طوری بسازیم که همه شما در موقع بیکاری با آن سرگرم شوید ... "
امّا این مجلهی کیهان بچهها، ماجراها و حواشی خواندنی، به یاد ماندنی و حال خوب کن زیادی دارد، ولی یکی از آنها از بقیه جالبتر است که اگر کمی صبور باشید نقل میکنم تا با خواندنش، حسابی کیف کنید و البته دلتنگ آن روزهای خوب فرهنگی کشور شوید و از سر حسرت، آهی عمیق و بلند بکشید! البته شاید هم قبلاً به نوعی آن را شنیده باشید و برایتان تکراری باشد.
شمارهی اول نایاب شد!
«بچهها آیا میدانید چرا ما به این فکر افتادیم که برای شما یک مجله آبرومند و خوب فراهم کنیم؟» کیهان بچهها با همین جملههای ساده که بچهها بعدها متوجه شدند به آن «سرمقاله» میگویند ۶ دی ۱۳۳۵ متولد شد و روی پیشخوان دکههای روزنامهفروشی نشست. تیراژ شماره اولش ۵ هزار نسخه بود و از سال ششم با استقبال کودکان و نوجوانان به مرز ۵۰ هزار نسخه رسید که در نوع خود، ثبت بالاترین رکورد تیراژ مجله در کشور بود. دو معلم و نویسنده حوزهی ادبیات کودک؛ «جعفر بدیعی» صاحبامتیاز و «عباس یمینی شریف» مدیرمسئول، این نشریه را تدارک دیدند.
آن ماجرا و حاشیهی حال خوبکنی که وعدهاش را دادی چه بود؟
بچههایی که به مجلهی کیهان بچهها انس گرفته بودند، مثل همیشه، خودشان را در اولین فرصت، به دکهی روزنامهفروشیها رساندند تا شمارهی مهر ۱۳۶۲ مجله را قبل از اینکه تمام شود، بخرند.
(مگر مجلهها تمام هم میشدند؟ بله، در دوران طلایی دههی ۶۰، شمارگان این مجله از مرز ۳۰۰ هزار نسخه هم فراتر رفت. استقبال به حدّی بود که معمولاً روز دوم انتشار، این مجله نایاب میشد. مثل استقبالی که مردم امروز از گوشیهای آیفون نسخهی جدید یا ارز، سکه و طلا میکنند!)
بگذریم و برویم سراغ ادامهی ماجرا:
بچهها مجلهی شماره مهر ۱۳۶۲ را خریدند و تندتند ورق زدند تا با یک نگاه سرسری، آن لذّت اولیهی قبل از مطالعه که اهلش با آن به خوبی آشنا هستند را هورتی بکشند توی روحشان و کلّی کیف کنند.
ولی... اِهه... یعنی چی؟ چرا این مجله خالی است؟! مگر میشود؟ بعد هم با تعجبی آمیخته با خشم، رو به روزنامهفروش کرده و گفتند: "آقا ما کیهان بچهها میخواستیم، بعد شما دفتر مشق به ما میفروشید؟!" و روزنامهفروش بندهی خدا جواب داد: "بچهها اشتباه نشده، جنگ هستش، کاغذ خیلی کم شده، مجله را اینجوری چاپ کردند تا شما بیدفتر مشق نمانید و از درس و مدرسه نیفتید!"
بله بحبوحهی جنگ بود و محتکران نامردی که مثل همین امروز، در هر بحرانی مثل سگ هاری که توی گرما لهله بزند، لهله میزدند تا به هر بهانهای حسابهای بانکی خود را پر کنند، کاغذها را هم مانند خیلی چیزهای دیگر، احتکار کردند و بازار سیاه راه انداختند تا کاغذ را گرانتر بفروشند، طوری که دفتر مشق هم دیگر گیر نمیآمد. مسئولان کیهان بچهها به سردبیری مرحوم "امیرحسین فردی" فکر بکری کرده و یک خلاقیت عجیب، حال خوب کن و به یاد ماندنی، به خرج دادند و یک شماره را به صورت دفتر مشق و فقط با یک صفحه مقدمه منتشر کرده و روانهی دکههای روزنامهفروشی کردند.
در جایی میخواندم که در تاریخ انتشار این مجله، هیچوقت بهاندازهی آن شماره، بچهها کیهان بچهها را مال خودشان ندیدند.
آیا الان هم کیهان بچهها منتشر میشود؟
مجلهی کیهان بچهها قریب به ۶۶ سال دوام آورده است و هنوز هم خوشبختانه نسخههای جدید آن به صورت الکترونیکی، در سایتهای فروش کتاب، قابل خرید است.
آخرین یادداشتها:
دستور بده مرا تا ابد به خودت تبعید کنند!
یک درنگ بر هنگِ منگ و لنگِ فرهنگ! (۵) ?
حُسن ختام: به نقل از کتاب "خدای چیزهای کوچک" نوشتهی "ارونداتی روی"
راز داستانهای بزرگ و معتبر این است که هیچ رازی ندارند. داستانهایی بزرگ و معتبرند که شما آنها را شنیدهاید و دوباره دوست دارید بشنوید. آنهایی که میتوانید در هرجایی به درونشان قدم بگذارید و به راحتی در آن جا سکنی گزینید.