در جشنوارهی انتخاب مهربانترین باد عالم. تمام بادها حاضر میشوند. بادهایی که دوست دارند موهای دختر بچهها را پریشان کنند و بر زیبایی آنها بیفزایند. بادهایی که برگهای درختان را به رقص در میآورند. بادهایی که عرق کارگرهای زحمتکش را خشک میکنند. بادهایی که میپیچند توی رخت و لباسهای خیس آدمها و لذّت و حال و هوای آدم بودن را تجربه میکنند. بادهایی که دوست دارند بپیچند توی کوزههای سفالی تا صدای هو هوی آنها را در بیاورند. بادهایی که میپیچیدند تو یال اسبهای وحشی. بادهایی که کمک میکنند به گردهافشانی گیاهان تا تکثیر شوند. بادهایی که عاشق موجسواری با امواج دریاها و اقیانوسها هستند. بادهایی که بادبان قایقها و توربینهای بادی را به حرکت در میآوردند. بادهایی که همراه بچّههای شاد میدوند و بازی میکنند. بادهای نامهربان هم حضور داشتند. بادهایی که عاشق گرد و خاک کردن بودند. بادهایی که دوست داشتند طوفان شوند و کشتیهای بزرگ را وسط دریاها و اقیانوسها غرق کنند. بادهایی که کلاه آدمها را از سرشان بر میداشتند و چتر آنها را از دستشان جدا میکردند. بادهایی که گلدانهای زیبای لب ایوان خانهها را به زمین میانداختند. بادهایی که میپیچید لای در و پنجرهی خانهها تا با زوزه کشیدن، ساکنین آن خانهها را بترسانند. بادهایی که به سوختن جنگلها کمک میکنند. بادهایی که توپ فوتبال بچهها را داخل جوی آب میاندازند. بالاخره پس از رایگیری، مهربانترین بادهای عالم را انتخاب کردند. بادی که بادبادکهای خراب و پارهی بچههای یتیم و جنگزده را چرخانده بود تا دلشان را شاد و امیدشان را به زندگی بیشتر کند. بادی که یک دانه گندم را به مورچهای عیالوار و گرسنه رسانده بود. بادی که وقتی به کلبهی پر از روزنهی پیرمرد فقیر و تنهایی رسیده بود که داشت از سرما میلرزید، مسیرش را عوض کرده بود. بادی که شاخههای درختان توت را تکان داده بود تا با ریختن توت تازه، کام مردم را شیرین کند. بادی که صورت انسان افسردهای را نوازش داده بود و او را به یاد بادهای سرزمین بازیهای کودکیاش انداخته بود.
توجه: قرار بود یادداشت دیگری را منتشر کنم. ولی سردرد شدید باعث شد که قرص کلونازپام بخورم و با چشمان خمار به دنبال یک یادداشت کوتاهتر در پیشنویسها بگردم. نتیجه شد این یادداشت. به هر نویسنده تحت تاثیر آرامبخش این یادداشت را نوشته. اگر کم و کسری بود، به بزرگی خودتان ببخشید.
یادی از قدیمها:
یادداشت پیشین:
شنبه: چالش هفته (چالش نهم: ❌مغالطه❌ + دو پیشنهاد)
برای دستیابی به لینک نوشتههایم و سایر داستانهای مریوط به دستانداز، میتوانید به انتشارات «دستانداز» که زحمت تدوین آن را دوست خوبم، آقای حجت عمومی کشیده است، مراجعه فرمایید.
اگر دوست داری بنویسی ولی نمیدونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایاننامهی دستانداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، در صورت صلاحدید آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: