هرگز در صفحهی حوادثِ هیچ روزنامهای خبرهایی شبیه به اینها را نخواهیم خواند:
پسری، خانوادهاش را خورد!
شهرداری، مردم شهرش را خورد!
مردی، همسر و فرزندانش را خورد!
برادری، خواهر و بردارهایش را خورد!
دلّالان مسکن، هزاران مستاجر را خوردند!
فلانی، میلیونها نفر از مردم جهان را خورد!
فلانی، میلیونها نفر از مردم کشورش را خورد!
دیگر هیچ آدمخوار غارنشینی نیست که در حالیکه گیسوانش به زیر نافش و پشمهایش به سر زانوهایش رسیده، با جویدن گوشت دشمن یا همسایهی بغلیاش، شکم گرسنهاش را سیر کند! امّا با کمی دقّت میتوان یک عالم آدمخوار شیک، اتوکشیده و ادوکلنزده را یافت که بدون استفاده از کارد و چنگال و پیشبند، و حتی بدون تماس فیزیکی با آدمهایی که قرار است آنها را بخورد، با یک تصمیم بیموقع و یا نادرست، با احراز منصبی که شایستگیاش را ندارد و یا برای اطفای طمع غول قدرتطلب سیریناپذیرش، میلیونها نفر را میخورد و همچنان با القاب بلند و زیبایی نیز مورد خطاب قرار میگیرد!
آدمخوار غارنشین، برای سیر کردن شکم و یا برای تحقیر دشمن، از گوشت او تغذیه میکرد ولی آدمخوار امروزی از سر شکمسیری، از روح و روان دیگران که مردم گرفتار کشورش و یا مردم بدبخت سراسر جهان را دربرمیگیرد، تغذیه میکند. آدمخوار دیروزی در کلّ مدت عمرش شاید میتوانست هزار نفر را بخورد ولی آدمخوار امروزی، در عرض یک روز، میتواند، میلیونها نفر را بخورد. بنابراین میتوان گفت که آدمخوار غارنشین و پشمالوی دیروز، به آدمخوار متمدّن و شیک امروزی، شرف دارد! آدمخوار دیروز در برابر آدمخوار امروزی، کاملاً اهلی به نظر میرسد و وقت آن رسیده است که دیگر، در تمام کتابهای تاریخ جهان، از مظان اتهام، خارج شود.
باید بدانیم که اکنون، بیشتر از هر زمان دیگری، آدمخوار در جهان زندگی میکند. در حال حاضر ما بیشتر از هر زمان دیگری، یکدیگر را میخوریم. لحظهای به جایی که ایستادیم، بیندیشیم، ببینیم آیا دانسته یا ندانسته، در جایگاه یک آدمخوار قرار داریم یا خیر؟ نه آدمخوار باشیم و نه به کسی اجازه بدهیم، ما را بخورد. متاسفانه برخی از ما به درجهای از کرختی رسیدهایم که در برابر خورده شدن، دیگر هیچ عکسالعملی از خود نشان نمیدهیم و برای آدمخواران پُر اشتها، چه چیزی بهتر از همچون خوراک خوشمزه و در دسترسی؟!
ببینید ولتر نابغه، بیش از دو قرن پیش در مورد آدمخواران چه مینویسد؟
من از عشق گفتهام. سخت است از مردمی که همدیگر را در آغوش میگیرند به سراغ مردمی رفت که همدیگر را میخورند. تنها میتوانم بگویم که وجود آدمخواران کاملاً درست است. برخی از ایشان در آمریکا یافت شدهاند؛ شاید هنوز هم چندتایی باشند، و اکیکلوپهای عهد باستان که گهگاه از گوشت انسان تغذیه میکردهاند تنها نمونههای این دسته نیستند. یوونال گزارش میدهد که در میان مصریان که مردمی بسیار زیرک، شهره به قوانینشان، بسیار زاهد و پارسا که تمساحها و پیاز را میپرستیدند، اهالی دندریت یکی از دشمنان اسیر شدهشان را خوردند. او این داستان را بر اساس شنیدههایش روایت نمیکند، بلکه این واقعه در برابر چشمان خود او روی داده است؛ او در مصر که چندان فاصلهای با دندرا نداشته، میزیسته است. در این ارتباط او از گاسكونها و ساگانتینها نام میبرد، که سابقا از گوشت هموطنان خود تغذیه مینمودهاند.
در سال ۱۷۲۵ چهار وحشی از "می سی سی پی" به "فوتین بلو" آورده شد. من افتخار مصاحبت با ایشان را داشتم. در میان ایشان بانویی بود که از ایشان سوال کردم که آیا گوشت انسانها را میخورده است؟ او در کمال معصومیت پاسخ داد که بله این کار را میکرده. تا حدودی آثار شرم در چهرهاش ظاهر شد؛ امّا خود را با بیان این جمله معاف نمود که بهتر است گوشت دشمنت را بخوری تا این که آن را برای حیوانات چهارپا رها نمایی، و اولویت و رجحان با فرد پیروز است. ما خود نیز بواسطهی هر جنگ با دلیل و بیدلیلی همسایگان خود را میکشیم و به عنوان جایزه غذای مناسبی برای کلاغها و کرمها باقی میگذاریم؛ این وحشتناک است، این جنایت است. هنگامی که یک نفر کشته میشود دیگر چه اهمیتی دارد که جسد مقتول توسط سرباز خورده شود یا توسط یک کلاغ یا سگ؟ اما به مرده بیشتر از زنده احترام میگذاریم. ما باید به هر دو احترام بگذاریم. ملّتی متمدن خوانده میشود که دشمن مغلوبش را قتل عام نکند، زیرا اگر ما مجاز بودیم که همسایگان خود را بخوریم، بهتر بود که اراذل هموطن خود را میخوردیم که باعث سعادت اجتماعی نیز میشد. امّا ملتهای متمدن همیشه متمدن نبودهاند؛ تمام ایشان مدتهای مدیدی در بدویت به سر بردهاند؛ و طی بینهایت تغییر و تحوّلاتی که این کرهی خاکی متحمل شده است، گونههای بشری گاه رو به کثرت رفته و گاه نادر شده است. آن چه امروزه برای فیلها، شیرها، ببرها در حال وقوع است و باعث کاهش تعداد آنها شده، زمانی نیز برای نسل بشر اتفاق افتاده است. هنگامی که انسانهای اندکی در منطقهای ساکن میشدهاند، هنر چندانی نداشته و اغلب شکارچی بودند. عادت تغذیه از آن چه کشتهاند باعث شد که با دشمنانشان نیز بمانند گوزنها و گرازها رفتار نمایند. این خرافات بود که باعث میشد انسانها بعنوان قربانی کشته شوند، این نیاز بود که باعث میشد ایشان خورده شوند.
کدامیک جنایت بزرگتری است، این که کاهنی به افتخار خداوند خویش، کاردی را در قلب دختر زیبا و آراستهای فرو نماید، یا خوردن تبهکاری که به هنگام دفاع مشروع کشته شده است؟
در حال باید توجه نمود که داستانهایی که درباره قربانی کردن دختران و پسرانی که بعنوان فديه و قربانی کشته شدهاند، بسیار بیشتر از مواردی است که به جهت خوردن کشته شدهاند. یهودیان ایشان را قربانی میکردند و آن را تکفیر مینامیدند. این یک مراسم واقعی قربانی کردن بود که در باب بیست و هفتم کتاب لاویان ذکر گردیده است و تنها به این بسنده نشده که این ارواح زنده میبایست در راه خداوند فدیه شوند بلکه عنوان شده که میبایست خورده شوند و تنها به این وسیله تطهیر میشوند. این امر مشخص است، پس چرا نباید قوم بنیاسرائیل را آدمخوار نامید؟
در مجموعه داستانهایی از تاریخ انگلستان خواندهام که در عصر کرامول، شمعسازی در دوبلین، شمعهای بسیاری خوبی که از چربی مردم انگلیس تهیه شده بود را میفروخت. پس از مدتی یکی از مشتریان اعتراض میکند که دیگر شمعها از آن کیفیت خوب سابق برخوردار نیستند، و او پاسخ میدهد این ماه تعداد محکومین انگلیسی خیلی کم بوده "سؤالم این است که چه کسی مقصّر است، آنهایی که انگلیسیها را میکشتهاند یا این شمعسازی که از چربی آنها شمع درست میکرده است؟"
دو یادداشت پیشین:
اگر دوست داری بنویسی ولی نمیدونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایاننامهی دستانداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: عنوان مطلب، هنوز وحشت از جانیان آدمخوار، از تصنیف زیر است.
یادداشت بعدی: