یک رفیق آدم حسابی نداری!
میگردی میگردی هر چی خل و چله دور خودت جمع میکنی!
و با جملاتی شبیه به اینها توبیخ میشوم که چرا در بین رفقایم پسر فلان شهردار و یا پسر فلان وکیل و وزیر پیدا نمیشوند؟ امّا رفاقت با این به قول عوام خل و چلها را با هیچ رفاقتی عوض نمیکنم. چراکه این خل و چلها مظهر صدق و صفا هستند. اگر هم دروغ بگویند آنقدر بد و ناشیانه دروغ میگویند که میتوان راستش را به راحتی فهمید. اگر خوب هم دروغ بگویند که نمیتوانند بگویند، تعداد دروغهایشان هرگز با تعداد دروغهای امثال بنده، قابل قیاس نیست.
چند روز پیش یکی از همین رفقای متهم به خل و چلی، همصحبتم بود. بهم گفت که همه فکر میکنند من خُلم ولی من خُل نیستم، فقط خودم را به خُلی زدهام. اگر مردم میدانستند که خُل بودن چه فوایدی دارد هیچکس زیر یوغ عاقل بودن، نمیرفت. بعد هم شروع کرد یکساعتی از فواید خُل بودن گفت.
گفت وقتی خُل باشی کمتر بابت خرابکاریها و کم و کسریهای زندگیات توبیخ و سرزنش میشوی. اطرافیانت با گفتن این جمله که "این بنده خدا خُل و چله!" خیلی زود و راحت دست از سرت برمیدارند. گفت اگر عاقل باشی همه از تو توقع دارند که مفت و مجانی و یا در ازای پول برایشان خدمت کنی، ولی هیچکس از یک آدم خُل و چل اصلاً توقع خدمت ندارد. گفت در هر جایی که مشغول کار باشی اگر عاقل به حساب بیایی، چندین کار و مسئولیت را به گردنت میاندازند ولی اگر خل و چل حسابت کنند از سپردن حتی یک کار ساده به تو تردید میکنند. گفت...
بعد هم داستان واقعی یکی از دوستانش را گفت که توانسته بود با نصیحت او و به همین روش خلنمایی از مهلکهی خانمانبراندازی جان سالم به در ببرد.
دوستش انباردار شرکت بوده است. یکسری از انبار دزدی میکنند و بعد میاندازند گردن او. فهرست اموال کسری انبار، سی صفحهی آ_چهار بوده است. کارفرما گفته بود اگر اموال را به انبار برنگردانی هم اخراج میشوی و هم میاندازمت گوشهی زندان تا آب خنک بخوری. دوستش در همین حیص و بیص آمده است پیش او که رفیق به دادم برس که بیچاره شدم. او هم نصیحتش میکند که فقط یک راه برای نجات داری و آن هم این است که از فردا خودت را بزنی به خُل و چلی. گفت نشان به آن نشان که دوستش پس از گوش دادن به این نصیحت گرانبها، نه تنها اخراج نشد و به زندان نیفتاد، بلکه الان در همان شرکت و در قسمتی بهتر مشغول کار است و آن سی صفحه آ_چهار فهرست کسری اموال انبار، به سه صفحه آ_پنج کاهش یافته است و همچنان در حال کاهش است!
رفیق خُل و چلنمایم، وقتی تعجّب و ناباوری مرا دید و حدس زد که داستانش را دروغ پنداشتهام، از فوت و فنّ عجیبی که رفیقش در خل و چلنمایی به کار گرفته است، برایم حرف زد. گفت که دوستش از فردای آن روز به اتاق تک تک کارکنان آن شرکت میرفته و گریه و زاری میکرده و در کنار این گریه و زاری از تصمیم جدّیاش برای خودکشی میگفته است. در کنار مطرح کردن این تصمیم از نامهای صوری نیز سخن میگفته که در آن نام واقعی دزدان انبار شرکت را که مسبّبین خودکشیاش بودهاند را نوشته است. گریه و زاری و حرف از نامه و خودکشی زدنش را برای باورپذیری بیشتر با اقدام دیگری در میآمیخته است. آن اقدام این بوده که چند تایی از اقلام موجود در داخل اتاق کارکنان را به سر و کلّهاش میکوبیده و از بخت بدش شدیداً شکوه و گلایه میکرده است.
گفت که دوستش اصلاً نمیدانسته اموال داخل انبار را چه کسانی به سرقت بردهاند ولی با همین روش، دزدان واقعی، شاخکهایشان تیز میشود و از روی ترس دست به عمل جالبی میزنند. عمل جالب آنها این بوده است که تحت عنوان کار خیر و نجات همکارشان از خودکشی، هر کدام مسئولیت بخشی از اموال مسروقه را به عهده میگیرند و سر و ته قضیه را هم میآورند. طوری که این فهرست بلند و بالا، هر روز کوچکتر و کوچکتر میشود. کارفرما هم از ترس اینکه فردا برای خودکشی یکی از کارگرانش، متهم و سرزنش نشود، او را میبخشد و کار راحتتری را برای او در نظر میگیرد.
به او گفتم که دوستت بیشتر از اینکه خل و چلنمایی کند، فیلم بازی کرده و به دروغ و فریب متوسّل شده است. جواب داد که تو هنوز فرق بین یک خل و چل واقعی و یک خل و چلنما را نمیدانی. از یک خل و چل واقعی باید توقع صداقت داشته باشته وگرنه دروغ و قریب، از ابزار و ملزومات اساسی خل و چلنمایی هستند. هر چند استفاده از این ابزار از عهدهی هر خل و چلنمایی ساخته نیست و نیاز به استعداد ذاتی و کسب مهارت ویژهای دارد. بعد هم برایم گفت که از هر ده نفری که به خل و چلی معروف هستند، حتی دو نفرشان، خل و چل واقعی نیستند. در نهایت هم با قاطعیّت پیشبینی کرد که به دلیل جنگ بین روسیه و اکراین، بحران انرژی و از بین رفتن امنیت غذایی، تعداد خل و چلنمایان در سراسر جهان، به صورت جهشی و تصاعدی، روند افزایشی در پیش خواهد گرفت!
سه یادداشت پیشین:
برای دستیابی به لینک آخرین و تنها دستهبندی نوشتههای دستانداز، میتوانید به این یادداشت مراجعه کنید.
اگر دوست داری بنویسی ولی نمیدونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایاننامهی دستانداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: