کنار درختی ایستادهام.
میپرسم این درخت چند برگ و چند میوه دارد؟
جوابش را نمیدانم.
ولی تردیدی ندارم که هر برگ و یا میوه، فقط یک درخت دارد!
به آسمان نگاه میکنم.
میپرسم این آسمان چند پرنده دارد؟
جوابش را نمیدانم.
ولی تردیدی ندارم که هر پرنده، فقط یک آسمان دارد!
به دریا مینگرم.
میپرسم این دریا چند ماهی دارد؟
جوابش را نمیدانم.
ولی تردیدی ندارم که هر ماهی، فقط یک دریا دارد.
به زمین نظر میاندازم.
میپرسم این زمین، چند آدم دارد؟
جوابش را نمیدانم.
ولی تردیدی ندارم که هر آدمی، فقط یک زمین دارد.
به کهکشانها فکر میکنم.
و به اینکه چند سیاره و ستاره در دل خود دارند؟
جوابش را نمیدانم.
ولی تردیدی ندارم که هر سیّاره و یا ستاره، فقط یک کهکشان دارد.
به عالم میاندیشم.
میپرسم این عالم، چند کهکشان دارد؟
جوابش را نمیدانم.
ولی تردیدی ندارم که هر کهکشانی، فقط یک عالم دارد.
به این فکر میکنم که در جهان هستی، چند عالم وجود دارد؟
پاسخش را نمیدانم.
ولی تردیدی ندارم که هر عالمی، فقط یک خدا دارد.
و من اینگونه
از کثرت به وحدت میرسم
و به "یک"
بیش از پیش ایمان میآورم...!
سه یادداشت پیشین:
برای دستیابی به لینک آخرین و تنها دستهبندی نوشتههای دستانداز، میتوانید به این یادداشت مراجعه کنید.
اگر دوست داری بنویسی ولی نمیدونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایاننامهی دستانداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: