Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

✍چرا باید همان روز دست به قلم شد؟!✍

بعضی از معلّم‎‌ها هستند که فرمواش کردنشان از فراموش کردن فامیل و آشنا سخت‎‌تر است. مثلاً معلّم تاریخی داشتیم با نام خانوداگی «چیت‎‌ساز» که نسبت به معلّم‌‎های دیگر مطالعات بیشتری داشت. چون آن زمان که کتاب معرفی کردن مُد نبود او برای ما کتاب معرفی می‌کرد‌. این‎‌قدر یادم است که حرف‎‌های ترسناکی می‎‌زد. همان روزها که سریال میرزا کوچک خان را از تلویزیون پخش می‎‌کردند، او حرف‎‌های ناجوری در موردش می‎‌زد. حرف‎‌هایی که چون خودم در هیچ جایی ندیدم و نخواندم، تکرارشان نمی‌کنم! با تمام کم سنّ و سالی‎‌مان متعجّب بودیم که او با چه جراتی دارد این حرف‎‌ها را می‌‎زند؟ یادم نیست که او در آن مدرسه باقی ماند و به زدن آن حرف‎‌ها ادامه داد یا خیر ولی یاد او و حرف‌‎هایش مو به مو تا به امروز در ذهنم باقی مانده است.

معلّم دیگری هم داشتیم که متاسفانه نه نامش را و نه این‎‌که معلّم چه درسی بود را به خاطر ندارم ولی یکی از کارهایش را خوب به یاد دارم. آن کار خاص این بود که او یک روز برای این که درسی به جز درس‎‌های مزخرف داخل کتاب به ما بدهد، آزمایشی را با مشارکت دانش‎‌آموزان انجام داد. آزمایش به این ترتیب بود که او جمله‌‎ای را در گوش یکی از دانش‎‌آموزان گفت و از او خواست که همان جلمه را با دقّت ولی خیلی آهسته در گوش دانش‌‎آموز دیگر بگوید تا به همین ترتیب آن جمله تمام چهل پنجاه نفر دانش‌‎آموز (بله آن روزها به دلیل وفور جمعیّت و کمبود مدرسه و کلاس، چهل پنجاه نفر را با هم می‌‎تپاندند توی یک کلاس تنگ و تاریک!) را درنوردد و به دانش‌‎آموز آخر برسد. او بعد از پایان این کار از دانش‌‎آموز اوّل و آخر ‎خواست که جمله‎‌ای که در گوششان گفته شده است را بازگو کنند. جمله‎‌ها از زمین تا آسمان با هم فرق داشته و تقریباً هیچ ارتباطی با هم نداشتند. کلاس، از حجم تفاوت عجیب میان دو جمله، از خنده روده‎‌بر شد! متاسفانه در سنّی نبودیم که از این آزمایش به قدر کافی درس بگیریم. به عقل امروزم، کمترین درس‌‎هایی که می‌شد از آزمایش آن‌روز گرفت این‎‌ها بودند:

  • به ادبیات شفاهی، هیچ اعتباری نیست!
  • هر چقدر جمله‌‏‎ای دست به دست شود، از اعتبارش کاسته می‌‎شود!
  • هر اندازه که یک جمله، دستخوش گذر زمان و مکان شود، از اعتبارش کم می‌شود!
ادبیات شفاهی!
ادبیات شفاهی!

آن روز گذشت تا چند وقت پیش که بر اثر یک اتّفاق مطالعاتی، ماجرای آن آزمایش داخل کلاس یادم آمد. در جایی، نمی‌‎خواهم بگویم کجا! در کتابی بود که ترجیح می‎‌دهم حتی نامش را هم نبرم! در یک کتاب بد هم گاهی چند جمله‎‌ی خوب پیدا می‌‎شود و آن جملات این‌ها بود:

در مدارس آلمان یک بازی‌ای بود به نام «پست خاموش German: Stille Post (silent post)». یک دانش‌‎آموز از ردیف آخر می‌باید یک داستان کوتاه را که روی یک کاغذ نوشته بود، به اصطلاح درگوشی با نجوا برای پهلو دستی‎‌اش تعریف کند. دومی می‌‎باید همان داستان را برای بعدی تعریف کند تا به آخر، در پایان می‌باید آخرین دانش‌‎آموز با صدای بلند داستان را برای همه بازگو نماید. کسی که این بازی را یک‎بار انجام داده باشد، می‎‌داند که فقط متونی در علم تاریخ ارزش دارند که متعلق به زمان وقوع است. زیرا اطلاعات در روند زمان و بازگویی بسیار تغییر می‌کنند. هر چه بازه‌‎ی زمانی بزرگ‎تر باشد دقت اطلاعات کمتر است.

از خواندنی‎‌ترین کتاب‌‎ها، کتاب‌هایی هستند که نویسنده‎‌شان، به صورت مستند و در زمان وقوع، آن‌ها را نوشته است. مثل کتابی که «سیلون تسون» در پاییز سال ۲۰۱۱ و زمانی که به عمق جنگل‎‌های پر از برف سیبری رفته بود، نوشته است. بخشی از نوشته‌‎های زیبای او که اتّفاقاً مربوط به «نوشتن در لحظه» است را به نقل از کتاب «سیلون تسون در جنگل‌های سیبری»، ترجمه‌ی "پریزاد تجلّی"، برای شما بازنشر می‌‎کنم. باشد که پند گیریم!

۸ آوریل ۲۰۱۱: طوفان.
چیزی که از زندگی من می‌‎ماند همین نوشته‎‌هاست. من برای مبارزه با فراموشی، خاطراتم را می‎‌نویسم. اگر دفتری نباشد که اعمال و رفتارهای ما را از روی آن قضاوت کنند پس برای چه زندگی می‎‌کنیم؟ ساعت‌ها از پس هم می‎‌گذرند، روزها می‌‎آیند و می‌روند و نیستی پیروز می‎‌شود. می‎‌توان گفت نوشتن دفتر خاطرات عملیاتی کماندویی است علیه پوچی!
من ساعت‎‌هایی را که می‌‎گذرند آرشیو می‎‌کنم. این کار به نوعی به هستی معنا می‌‎بخشد. نوشتن جریان ملاقات‎‌های روزمره در میان کاغذهای سفید باعث می‌‎شود که با توجه بیشتری به همه‌ی جزئیات بپردازیم - بهتر گوش دهیم، عمیق‌‎تر فکر کنیم و با دقت بیشتری نگاه کنیم. خیلی بد است اگر شب که می‌‎شود چیزی برای نوشتن روی دفترچه یادداشت نداشته باشیم. نوشتن روزانه‎‌ی خاطرات مانند قرار شامی با نامزدتان است؛ برای آن‏‎‌که بدانی شب چه چیزهایی به او بگویی، بهتر است که در طول روز به آن خوب فکر کنی.
بیرون غوغایی برپاست. باد و بوران زمین و زمان را به هم ریخته‌‎اند و به صورت جنگل سیلی می‎‌زنند. درختان سِدر در ردیف اول ایستاده‌‎اند و جلوتر از بقیه سیلی می‌خورند. شاخ و برگ کنده شده‎‌ی درخت‌ها از بالای قلّه‌ها به پرواز درآمده‌‎اند. نیروی محزون باد پشتکار بیهوده‌ای دارد.

? خوش:)

دو یادداشت پیشین:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%B4%DA%A9%D8%B3%D8%AA-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C-tol1jobt54wb
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%B3%D9%88%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D9%86-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D9%84-bctiw8rdtudl
برای دستیابی به لینک نوشته‌‎هایم، می‌توانید به «پست‌های دست‌انداز به ترتیب تاریخ انتشار» و «پست‌های دست انداز(از الف تا ی)»، برای دستیابی به فهرست کتاب‎‌هایی که تاکنون در یادداشت‌‎هایم از آن‎‌ها نام برده‌‎ام به «دست انداز و کتاب» و برای دستیابی به فهرست فیلم‎‌هایی که تاکنون در یادداشت‌‎هایم از آن‎‌ها نام برده‌‎ام به «فیلم‌‎های دست‎انداز» که زحمت جمع‌آوری تمام آن‌‎ها را دوست خوبم، آقای حجت عمومی کشیده است، مراجعه فرمایید.
اگر دوست داری بنویسی ولی نمی‌دونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایان‌نامه‌‌‌ی دست‌انداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشته‌های هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسم‌ِ‌الله.
عیب ختام! (همیشه که نباید حُسن ختام نوشت!)

آقای رئیسی دم شما گرم که به جز چهار کالا، جلوی گرانی باقی کالاها را گرفتید! زهازه! کتاب «کتاب یادداشت‌های روزانه از محمدعلی فروغی اثر ایرج افشار انتشارات سخن» که دو روز پیش به مبلغ ۱۱۵,۲۰۰ تومان سفارش داده بودم را امروز دیجی‌‎کالا پیام فرستاد که به دلیل تاخیر فروشنده لغو گردید. امروز رفتم دوباره سفارش بدهم، قیمت کتاب ۳۵۰,۰۰۰ تومان شده بود. نگو همان یک عدد از چاپ قدیم مانده بوده و ناشر یادش نبوده که به قیمت چاپ جدید بفروشد. افزایش سیصد درصدی بین قیمت دو چاپ از یک کتاب، ابتکاری نو است که برای اولین بار دارد در کشورمان رقم می‎‌خورد. فرهنگ مملکت که همین‌‎جور هم تعطیل شده بود ولی شما دارید چند قفله‌‎اش می‎‌کنید. ای کاش دیگر داد فرهنگ سر نمی‌دادید. ای کاش این ته‌مانده‌ی وزارت فرهنگ و ارشاد را هم تعطیل می‌کردید تا کمتر حرص بخوریم. دست‎مریزاد واقعاً!

حال خوبتو با من تقسیم کننوشتننویسندگیویرگولدست‌انداز
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
اینجا ما قراره بنویسیم درمورد زندگیمون، دنیامون، خیالاتمون.... مهم نیست چطور می‌نویسی. فقط بنویس.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید