مقدمه:
اصلاً دوست نداشتم همچون یادداشتی منتشر کنم. ولی دوستان عزیز اینقدر ابهامات مطرح کردند که لازم دانستم یک حرکتی بزنم، بلکه کمی از این ابهامات رفع شود یا لااقل کمتر شود.
در این یادداشت قصد دارم به سه ابهامی که جدیداً زیاد دربارهام مطرح میشوند، پاسخ دهم:
یک: صفحهی دستانداز هک شده است.
دو: دستانداز مانند گذشته به نظرها جواب نمیدهد.
سه: استفاده از تیترهای عددی و شکلکدار و لحن و کلماتی متفاوت.
بر حسب تجربه به این نتیجه رسیدم که مخاطب عزیز هر نویسندهای را شاید بتوان به چهار دسته تقسیم کرد:
مخاطبی که نویسنده را دنبال میکند چون پیشاپیش میداند که قرار است با چه متن و کلماتی از او روبرو شود. ولی با این وجود، مشتاق و طالب این روبرو شدن است. مخاطبان آقای دادخواه و آقای بهنام از این جنس هستند. یعنی: مخاطب آقای دادخواه دوست دارد وقتی یادداشت جدید ایشان را باز میکند با یک شاعرانهی زیبای دیگر برخورد کند و مخاطب آقای بهنام دوست دارد وقتی یادداشت جدید ایشان را باز میکند با یک مطلب ادبی و فلسفی و یا یک موشکافی فکری و تحلیلی دیگر با طعم ادبیات و فلسفه روبرو شود.
مخاطبی که نویسنده را دنبال میکند چون اصلاً از قبل نمیداند و نمیتواند حدس بزند که قرار است با چه یادداشتی از او روبررو شود. و اتفاقاً طالب همین بیخبری و شگفتانه است. مخاطبان عزیز بنده از این جنس هستند. برای همین گاهی مخاطبانی که بنده را به خوبی نمیشناسند، قرص و محکم به این نتیجه میرسند که صفحهی بنده هک شده است. مثل حمیدرضای عزیز دل که در زیر یادداشت «یه فکری به حال این دنیای لاشی کن، برام یه مردِ مرد نقاشی کن! ?» نوشت: «من فقط اینجوریام که فکر میکنم چند وقته یه نفر پیج دست اندازو هک کرده، یا شما هم اینجوریاین؟??? البته اینو بگما من شناختم به چند ماه فقط راه میده.» و دوستانی که این نظر را با قاطعیت تایید کردند. ولی آن مخاطبی که دستانداز را از ابتدای ویرگول تاکنون رصد کرده و او را خوب میشناسد، به راحتی میتواند دستانداز همیشگی را پُشت هر کدام از این یادداشتهای شاید از زمین تا آسمان متفاوتش بیابد.
مخاطبی که دستهی اول و دوم را پوشش میدهد. یعنی هر دو نوع نویسنده را با دلایل و شرایطی که مد نظر خودش است دنبال میکند.
مخاطبان بیدسته! اینگونه مخاطبان خودشان هم نمیدانند چه میخواهند. همینجور چرخ میزنند تا بلکه یادداشتی را بپسندند که البته کمتر هم این اتّفاق میافتد.
و البته هر چهار دسته از مخاطبان در جای خود، قابل احترام و ارزشمند هستند.
کمی خودمانیتر:
نوحی به هزار سال یک طوفان دید
من نوح نیم، هزار طوفان دیدهام!
همراهان عزیز دل! گاهی گذر زمان و روزگار کاری به سر آدمیزاد میآورند که ژنهایش، جابهجا و نورونهای مغزش را تابهتا میکنند، چه برسد به کلمات داخل نوشتههایش! تحوّل و تغییر مدام در افکار، اندیشه و دگردیسی کلمات اتفاق عجیب و پیچیدهای نیست. انسانی که دو روز، افکارش حول محور یک چیز بچرخد. دستکم میتوان او را برای همان دو روز مرده به حساب آورد. روز سوم اگر فکرش تغییر کرد و تحوّلی در افکارش ایجاد شد، روز تولد دوباره و زنده شدن مجدد او است. باید این روز را جشن بگیرد.
وقتی روان نویس عزیز یادداشت «⛔روان شو | مهمان اختصاصی جناب دست انداز!?» را منتشر کرد، eshghghadimihame این نظر را برای ایشان نوشت:
"فکر میکردم جناب دستانداز هم از ویرگول رفتن و اکانتشون افتاده دست خود عوامل چون یهو خیلی تغییر کرد سبک محتواشون و غیر ممکن بود اصلاً نظری از زیر دستشون در بره امّا باز هم حس میکنم اکانتشون خودشون نیستن."
در جواب به این بخش از ابهام این دوست عزیز که چرا به تمام نظرها پاسخ نمیدهم؟ آن وقتی که میتوانستم به تمام نظرها پاسخ دهم جمع یادداشتهایم در ویرگول دویست تا هم نبود. امّا الان که نزدیک به هزار یادداشت منتشر کردهام، تعداد نظرها گاهی بیش از صد نظر در یک روز هستند. پاسخ به تمام این نظرها آیا فرصتی برای کارهای دیگر مانند خواندن، نوشتن و شاید ذرّهای زندگی برای بنده باقی میگذارد؟ دوست دارم دوستان قبل از هرگونه قضاوتی کمی خودشان را به جای دستانداز بگذارند. ببینند اگر خودشان بودند چه میکردند؟
کمی منطقیتر:
چند روز پیش برای بیست و چهار ساعت، آن زنگ نوتیفیکیشن را باز نکردم تا ببینم چند نظر و لایک جمع میشوند. نتیجه را در تصویر زیر میبینید. دست کم نیمی از این ۱۷۱ نوتیفیکیشن، نظر است. پاسخ دادن درست و درمان به تمام این نظرها، حداقل دو سه ساعت زمان میبرد. پس چون نمیتوانم این کار را انجام دهم، نظرهای تحسینآمیز را معمولاً فقط لایک میکنم و نظرات مخالف و یا نظرهایی که اگر پاسخ ندهم بر ابهام دوستان افزوده میشود را سعی میکنم پاسخ دهم.
جا دارد در اینجا از همراهانی که یادداشتهای قدیمی بنده را به ترتیب میخوانند و نظر مینویسند، تشکر کنم و از بابت اینکه نمیتوانم به تمام نظرهای آنها پاسخ بدهم عذرخواهی کنم. این دوستان برایم خیلی عزیز هستند. چرا که جزو بهترین و ارزشمندترین مخاطبان بنده هستند.
پاسخ به ابهامی دیگر:
"چند قرن دیگه که ویرگول به عنوان یه منبع شناخت مردم قرن ۲۱ در ایران مورد توجه مستشرقین قرار میگیره «دستانداز شناسی» یکی از رشتههای مورد علاقهی پژوهشگران میشه.در این بین موضوعاتی مانند چرایی انتخاب و اصرار بر تیترهای تصویری و عددی در پستهای دستانداز بولد میشه.گرایشی ایجاد می شه که کاوشگران متون میخوان به این سوال پاسخ بدهند که آیا دستانداز علیرغم چیزی که خودش میگه هک نشده؟ سلبریتی تیک آبی بودن و بسامد و پایین و بالا رفتن احساسات دستاندازی مانع این نمیشه که محققین اذعان کنند در برخی پستها یه نموره متلک چاشنی بوده و دنبالکنندگان از سر گیجی یا «مهربان پلاس» بودن آنها را نادیده گرفته اند."
"آقا باور کنید قصد متلکپرانی نداشتم، هر چه نوشتم از دل لامصبم بیرون آمده. حالا بعید نیست این دل یک جاهایی هم از متلکپرانی بدش نیاید و دست گل به آب دهد. ?
آقا برای راحتتر شدن کار دستاندازشناسان، خدمت شما عرض کنم که تموم این شکلکها و خلاصه تیترها و یادداشتهای متفاوت و عجیب و غریب، دو علّت دارد:
یک: مخاطب حالش از دستانداز تکراری بد نشود.
دو: مخاطبین بنده از نوجوانان عزیز هستند تا پیرمردهای نود سالهی نور چشمی. باید هوای هر دو رو داشته باشم. هر کدام لحن و بیان خاصی را میپسندند."
جواب به ابهامات با روش آقای احمدینژاد (یعنی جواب دادن با طرح سوال!):
دوستان عزیزتر از جان کدام الدنگ شیر پاک خوردهای حاضر است این همه به خودش فشار بیاورد و چشم و چار خودش را برای خواندن و نوشتن یادداشت روزانه و انتشار آنها سر یک موعد مقرّر در بیاورد؟ فیلم «مردی که موش شد!» را به خاطر دارید؟ اگر قرار باشد کتابی دربارهی خودم بنویسم یا فیلمی دربارهی خودم بسازم اسمش را میگذارم «مردی که کلمه شد!» آیا شما حاضر هستید قید زندگی کردن را بزنید و تمام وجودتان را به کلمه تبدیل کنید؟ بسمالله. این شما این هم صفحهی دستانداز. مال شما!
خلاصه اینکه دوستان همیشه همراه ارجمند، دستانداز همین است. به قول حافظ جان:
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را!
یادداشت پیشین:
چالش هفته: (چالش هشتم: قصّه ???? + دو موضوع پیشنهادی)
برای دستیابی به لینک نوشتههایم و سایر داستانهای مریوط به دستانداز، میتوانید به انتشارات «دستانداز» که زحمت تدوین آن را دوست خوبم، آقای حجت عمومی کشیده است، مراجعه فرمایید.
اگر دوست داری بنویسی ولی نمیدونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایاننامهی دستانداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، در صورت صلاحدید آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.