Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

گلویی که پیش کلمات گیر کرده است!

در جاهایی کلمه‌ی "زدگی‌" به میان می‌آید که افراط و یا شدتی در کار باشد. مثلاً وقتی بیش از حد در معرض سرما قرار می‌گیریم، "سرمازده" می‌شویم‌. وقتی بیش از حد در معرض "جو" قرار بگیریم "جو زده" می‌شویم! ولی مخرج مشترک تمام "زدگی‌ها" این است که یک جای کار دارد می‌لنگد. حتماً کلمات "زدگی"داری مانند این‌ها به گوش و یا چشم شما رسیده است: گرمازدگی، سرمازدگی، جوزدگی، سیاست‌زدگی، صاعقه‌زدگی، بیرون‌زدگی، وحشت‌زدگی، ارتفاع‌زدگی، افسون‌زدگی، گروه‌زدگی، ذوق‌زدگی، غرب‌زدگی، بهت‌زدگی، یخ‌زدگی، دین‌زدگی، زنگ‌‌زدگی، بیدزدگی، عقرب‌زدگی، جن‌زدگی، آل‌زدگی، زنبورزدگی، آفتاب‌زدگی و... .

چند روزی است که دچار سردرد و سرگیجه و از این دو بدتر گلودرد و تنگی نفس بودم‌. انگار یک چیزی مثل چاقو راه گلویم را بند آورده بود. رفتم درمانگاه. دکتر معاینه کرد و گفت آنفلوآنزا گرفتی و آلودگی هوا هم باعث وخیم‌تر شدن آن شده است. سه تا آمپول و یک سرم فوری تجویز کرد و چند قلم دارو و سه روز مرخصی استعلاجی هم داد که البته یک روزش جمعه است!

الان خدای عزیز را شکر بهتر هستم. ولی دارم به این فکر می‌کنم که نکند این گلودردها و تنگی‌نفس‌های گاه‌به‌گاه فقط از آلودگی هوا و آنفلوآنزا و یا کرونا نباشد و پای کلمات هم در میان باشد! نکند گلودرد و تنگی نفس، از عوارض کتاب‌زدگی و نتیجه‌ی بیش از حد در معرض کلمات قرار گرفتن باشند؟ چون تردیدی ندارم که گلویم قبل از این‌که پیش کسی گیر کند، پیش کلمات گیر کرد و هنوز هم گلویم بیش از این که پیش کسی گیر باشد، پیش کلمات گیر است! کدام آدم اهل کلمه‌ای می‌تواند منکر این شود که برخی کلمات گلوگیر نیستند یا هستند؟!

نمی‌دانم اسمش را حُسن تصادف بگذارم یا سوء تصادف! حتماً برای شما هم پیش آمده که در یک وضعیتی خاص، چشم شما به چیزی افتاده و یا گوش شما چیزی را شنیده که در عین نامربوطی کامل، به شدّت به آن وضعیت، ربط پیدا کرده‌ است.

مثلاً عدل همین امروز برای تکمیل جُستارطوری که قول انتشارش را البته با احتمال (آدمیزاد دوپا که معلوم نیست تدبیرش با تقدیرش موافق بیفتد یا خیر، نباید هرگز قول قطعی بدهد!) به شما داده بودم ( یعنی همان "گور پدر کتاب!") باید سر بزنم به بخشی از یک کتاب (اسم کتاب بماند برای همان جُستارطور!) که در آن نوشته بود: جنون مطالعه، دوره‌ی آغازین امپراطوری روم را گرفتار کرده بود. نثرنویسان و شاعران از هر مکان و زمانی برای خواندن آثارشان برای عموم مردم، استفاده می‌کردند. یک چیزی تو مایه‌های "میرزاده‌ی عشقی" خودمان که در سریال "شهریار" اشعار سیاسی خودش را در کوچه و خیابان برای مردم می‌خواند!

در همان کتاب نوشته بود: پای کتاب‌خوانی افراد خودسِتا و مغرور حتی به دستشویی‌های عمومی هم باز شده بود! تا جایی که فردی به نام مارسیال (این مارسیال در همان دوران می‌زیسته و هیچ ارتباطی با آنتونی مارسیال، فوتبالیست امروز، ندارد!) این هجویه را برای این افراد سرود:

برایم می‌خوانی وقتی که ایستاده‌ام، برایم می‌خوانی وقتی که نشسته‌ام.

برایم می‌خوانی وقتی که می‌دوم، برایم می‌خوانی وقتی که دستشویی‌ام.

به حمام‌ها می‌گریزم، غریوت در گوشم می‌پیچد.

به سمت استخر می‌روم، نمی‌گذاری شنا کنم.

برای شام می‌شتابم در راه جلویم را می‌گیری.

سر غذا می‌رسم، کلماتت در حلقم گیر می‌کنند.

یادداشت‌های مرتبط:

قدرت کلمات!

جانم فدای کلمه

وقتی کلمه کم می آورم!

ما به حُسن تصادف‌ها مدیون هستیم!

یادداشت پیشین:
https://vrgl.ir/AWkdU
حُسن ختام: به نقل از "کتاب دروغ های کوچک بزرگ" نوشته‌ی "لیان موریارتی"

می‌گویند که باید غم و ناراحتی را رها کرد، اما نمی‌دانم، من که خیلی ناراحتی‌هایم را دوست دارم و از آن‌ها مثل یک حیوان خانگی کوچک نگهداری می‌کنم.

یادداشت کاملاً احتمالی بعد همان "گور پدر کتاب!" است و در سایت شخصی‌ام منتشر خواهد شد. ان‌شاءالله
پیشنهاد: عضویت در کانال گروه عمومی چت ویرگولی‎ها در ایتا به سرپرستی دوست ارجمندم آقای صابر طباطبائی
نوشتننویسندگیدلنوشتهداستانکتاب
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید