وقتی یادداشت خوب آقای عمومی عزیز تحت عنوان "خاطرات اولین مسافرتی که رفتی را تعریف کن" را خواندم، یاد خاطرهای خوش از دوران کودکی افتادم که امکان ندارد حرف از سفر و مسافرت بشود و آن خاطره به ذهنم نیاید. چون تا الان در موردش ننوشتهام با خودم گفتم در این روزها که در آستانه فصل تابستان و مسافرت هستیم، چند خطی دربارهاش بنویسم.
آن موقعها اینجوری نبود که همه خودرو داشته باشند. در تمام فک و فامیل و دوست و آشنا دو سه نفر خودرو داشتند. ولی دلها یکدست بود و از تفرقهها، چشم و همچشمیها و مسابقههای امروز، خبری نبود. همه همدل بودند. کافی بود یک نفر حرف از مسافرت به شمال یا مشهد بزند تا بقیه با او همدل شوند و کم کم مقدّمات یک مسافرت دستهجمعی و با حال فراهم گردد.
پدر عزیزم در آن روزها یک پیکان جوانان آبی دو کاربراتوره داشت که جان میداد برای بالا رفتن از جادّهی چالوس و رفتن به شمال ولی ما بچّهها ترجیح میدادیم پُشت وانت چادردار رضا گازی (چون آن روزها که تازه کپسول گاز آمده بود، میرفت خانههای مردم و کپسول گاز آنها را وصل میکرد به این اسم معروف شده بود!) سوار بشویم تا بتوانیم با یکدیگر بازی کنیم و در حین زدن توی سر و کلّهی همدیگر، از تماشای منظرهی سرسبز بیرون لذّت ببریم.
به دلیل یزدی بودن پدر و مادرم، آنها به اجبار سالی چند بار به آنجا سفر میکردند ولی اصلاً سفرهای قبل از آن سفر شمال را به هیچ وقت به خاطر نمیآورم. شاید دلیلش موارد زیر باشد:
امّا از تمام لحظاتی که در آن سفر شمال به کودکیام گذشت، یک لحظه را مدام به خاطر میآورم. داخل وانت، نوار ترانه در حال چرخیدن و پخش آهنگ بود. بچّهها پُشت وانت در حال رقص و بازی کودکانهشان بودند. کودکیام نزدیک در عقب نشسته بود. چادر وانت را کمی کنار زده بود تا منظرهی بیرون را بهتر تماشا کند. نسیمی خنک به صورتش خورد که حالش را جا آورد. این نسیم خنک همراه شد با دیدن منظرههایی که هر چه وانت پیش میرفت، بیشتر و زیباتر میشدند. کودکیام نمیدانست در آن روز و در آن لحظهی خوش، دارد هدیهای دوستداشتنی را برای بزرگسالیاش به امانت میبرد. از کسانی که آن لحظه را برای کودکیام ساختند ممنونم.
ده سالی است که شمال نرفتهام ولی همان جادّه چالوس ده سال پیش هم در برابر جادّه چالوس دوران کودکیام کویری بیش نبود. جادّهی چالوس زمان کودکیام را میتوانید در فیلم دهه شصتی "نقطهضعف" که خیلی هم دوستش دارم، ببینید و خودتان قضاوت کنید.
دو یادداشت پیشین:
برای دستیابی به لینک آخرین و تنها دستهبندی نوشتههای دستانداز، میتوانید به این یادداشت مراجعه کنید.
اگر دوست داری بنویسی ولی نمیدونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایاننامهی دستانداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: