Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

یک نفر در این کُمُد را باز کند!

مقدمه:

این دلنوشته، شرح احساس بنده پس از خواندن داستان کوتاه زیبای «همۀ تابستان در یک روز» نوشته‌ی «ری بردبری»، است.

داستانی که بخش‌های زیادی از آن با واقعیت‌های علمی، همخوانی ندارد. مثلاً روی سیّاره‌ی ناهید، نمی‌توان ژاکت به تن کرد و... ! ولی سرشار است از تخیّلات زیبای انسانی و تاثیرگذار.

ترجمه‌ی این داستان با کمی ویرایش از سوی خودم را می‌توانید در بخش نظرها، بخوانید.

دلنوشته:

اینجا سیاره‌ی ناهید نیست. بلکه به ظاهر سیاره‌ای به نام زمین است. اینجا تمام تابستان، سه ماه کامل است، نه یک روز. آن‌هم یک‌روزی که فقط یکی_دو ساعت بود. ری بردبری، با هنرمندی ۲۲ ساعت دروغ را در عنوان داستان کوتاهش، یعنی «همۀ تابستان در یک روز»، جا داده بود!

شاید قصدش دروغ نبوده و تنها به دنبال جذاب کردن عنوان برای جلب نظر مخاطب بوده است. کاری که خودم هم بارها مرتکب شده‌ام. شاید اگر از ری بردبری می‌پرسیدیم که چرا این‌کار را کردی؟ خودمانی این جواب را می‌داد: آخر می‌دانی وقتی خانه‌ای، خیلی کوچک است، باید حداقل در و پنجره‌‌‌هایش زیبا و چشم‌نواز باشند!

مارگوت، برخلاف سایر هم‌کلاسی‌هایش، هنوز اندکی از یک تابستان گرم واقعی و یک خورشید بزرگ حقیقی را به خاطر داشت. چون او چهار سال اول عمرش را روی زمین زندگی کرده بود و بقیه تنها دو سال ابتدایی عمرشان را.

اما آن‌که تابستان بیشتری را به خاطر دارد و طعم تابستان را بیشتر چشیده‌، در جایی که مدام باران می‌بارد، بیشتر از کسانی که چیز زیادی از تابستان به یاد ندارند و وصف آن را فقط در کتاب‌ها خوانده‌اند، مشتاق تجدید دیدار با تابستان است. آن هم تابستانی که قرار است فقط دو ساعت باشد و بعد بگذارد برود و هفت سال ابر و باران مُدام جایش را بگیرد.

وای خدا مگر می‌شود؟ عدل در آن دو ساعتی که قرار است تابستان باشد، تو را داخل کمد بیندازند و درت را هم ببندند؟!

اگر روی زمین، در هر فصلی، دو روز هم تو را داخل کمد بیندازند و درت را ببندند، نمی‌تواتی کسی که آن دو ساعت تابستان ناهیدی را داخل کمد، زندانی شده است را درک کنی. عادل‌ترین و سالم‌ترین سیستم قضایی هم اگر در ناهید اجرایی شده باشد، چگونه می‌خواهد کسی که آن دو ساعت تابستان، یعنی تمام تابستان یک سیاره را از تو گرفته است، مجازات کند؟ اگر قصاص هم بخواهند بکنند. باید هفت سال دیگر صبر کنند تا تابستان بعدی فرا برسد. آن‌گاه کسانی که هفت سال قبل تو را داخل کمد انداخته‌اند را داخل کمد بیندازند و صبر کنند تا تابستان تمام شود.

خوشبختانه اینجا سیاره‌ی ناهید نیست، زمین است. اما ما عادت کرده‌ایم که چیزهای زیاد را کمتر و چیزهای کمتر را بیشتر ببینیم. درست است که ما به ظاهر سه ماه تابستان زمینی را بیرون از کمد بوده‌ایم. ولی حتی به اندازه‌‌ی ساکنان سیاره‌ی ناهید، یعنی آن دو ساعت نیز به تابستان و به خورشید توجهی نکریم. فقط از گرما گلایه کردیم و همیشه و همه‌جا به دنبال سایه‌ای بودیم و باد خنکی. دقیقاً جایی مثل یک کمد در سیاره‌ی ناهید!

اطلاعات علمی درباره‌ی سیّاره‌ی ناهید را می‎توانید از اینجا بخوانید.

یادداشت پیشین:
https://vrgl.ir/2EEA9
حُسن ختام:
https://www.aparat.com/v/cmqJ2
حال خوبتو با من تقسیم کنداستان کوتاهداستاندلنوشتهنوشتن
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید