مرحوم «بیژن نجدی» شعر زیبا و لطیفی دارد که در آن میگوید:
به خاطر کندن گلِ سُرخ ارّه آوردهاید؟
چرا ارّه؟
فقط به گل سرخ بگویید: تو، هِی تو!
خودش میافتد و میمیرد.
حالا به آنهایی که خودشان بهتر میدانند کیانند، چند کلمهای میگویم و به همان خدایی که همچون منابع آبی و نفتی، دارند به یغما میبرندش و دیگر چیزی از آن باقی برای نسلهای بعد باقی نخواهند گذاشت، میسپارمشان:
حالا گیریم که ما مردمان بینوای دردمند برای شما گل سُرخ نباشیم،
که کم و بیش مطمئن هستم نیستیم! امّا... آیا علف هرز هم نیستیم؟
لگدهای سنگین شما بر روی گردههای نازک ما بس نیست؟
نشستنهای شما بر روی قامت خمیدهی ما بس نیست؟
سمپاشیهای شما بر روی تن سبز ما بس نیست؟
سوزاندن تن نحیف ما با آتشتان بس نیست؟
چرا دیگر برای ریشهکن کردن ما،
تبر به دست گرفتهاید؟!
کمی دست نگهدارید،
لحظهای تامّل کنید!
نکند، نکند ما مردمان
داروهای گیاهی باشیم
برای روزهای تبدار شما؟
ولی شما عاقلنمایان بیعقل،
ما را علفهای هرز پنداشته باشید!
اگر اینچنین است: وای بر ما و اُف بر شما!
دو یادداشت پیشین:
برای دستیابی به لینک آخرین و تنها دستهبندی نوشتههای دستانداز، میتوانید به این یادداشت مراجعه کنید.
اگر دوست داری بنویسی ولی نمیدونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایاننامهی دستانداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: «ما نونمون رو با گندم میپزیم نه با صبر!»