مقدّمه:
از کودکی عاشق نوشتن بودم و بیست سالی است که به صورت جدّی مینویسم، ولی هنوز خودم را نویسنده نمیدانم. بنده را میتوان نویسنده خواند، نه به این دلیل که چیزهایی که مینویسم لزوماً ارزش خواندن دارند، بلکه به این دلیل که از رو نمیروم و به هر حال مینویسم.
این یادداشت که عنوانش را گذاشتم جشن سده، تجربههای شخصیام به عنوان کسی است که به مدّت صد روز (از ابتدای فروردین ۱۴۰۱ تا هفتم تیر ماه ۱۴۰۱) سعی کرد به صورت منظم و در حول و حوش ساعت خاصی، یادداشتی را منتشر کند که متفاوت از یادداشت قبلیاش باشد. یادداشتهایی که بین سیصد تا هفتهزار کلمه، بسامد داشتند. البته دو یادداشت هم به صورت فوقالعاده و خارج از نظم روتین هر روز منتشر کردم که به همین دلیل به حسابشان نیاوردم.
نوشتن روزی یک یادداشت از آن دست لذّتهایی است که هر آدم دست به قلمی، حداقل یکبار باید در طول عمرش تجربه کند. امّا همچون خیلی از لذّتهای دنیوی دیگر، این لذّت هم چالشهایی دارد که در ادامه دربارهشان خواهم نوشت.
چالشهای انتشار روزی یک یادداشت در یک زمان خاصّ:
عشق آسان نمود اول ولی... هزار و یک مشکل سر راهت سبز میشوند، از گرفتاریهای مالی و بیماریهای جسمی و روحی گرفته تا ملامتهای اطرافیان و اطوارهای صاحبخانه ولی تو نباید از رو بروی و عدل همان روزی که تمام عوامل دست به دست هم دادهاند تا تو نتوانی بنویسی، باید به خودت بگویی اتّفاقاً همین امروز است که باید بنویسم!
کسی که میخواهد روزی یک یادداشت متفاوت بنویسد باید به دو مهارت آراسته باشد:
برای یک دکمه لباس بدوزد: یعنی باید بتواند کوچکترین سوژه را به یک یادداشت خواندنی تبدیل کند.
از آب کره بگیرد: یعنی باید قادر باشد از بطن هر موضوع و مسئلهی آشکار یا پنهانی، سوژهای قابل نوشتن بیرون بیاورد.
نویسنده برای هر روز نوشتن و تا جای ممکن دچار تکرار نشدن، بایستی پیشاپیش حداقل چند ده یادداشت نصف و نیمه و یا کامل، در قسمت پیشنویس، به عنوان ذخیره داشته باشد.
در روزهایی که زمان بیشتری وجود دارد باید چند یادداشت که تکمیل آنها به ساعات کمتری نیاز دارد را برای انتشار در دو سه روز آتی آماده کرد تا مجبور نشد هول هولکی و صرف اینکه حتماً باید روزی یک یادداشت را منتشر کرد، نوشتهای نچسب را تحویل مخاطب داد.
نباید انتظار داشت که کسی بابت هر روز نوشتن حلوا حلوایمان کند. این انتظار بیهوده باعث میشود در میانهی راه کم بیاوریم. همچنین انتظار بازدید، لایک و کامنت، نیز انتظار بازدارندهای است. چراکه پایین بودن هر یک از این مولفهها میتواند نویسنده را از هر روز نوشتن، منصرف کند.
ذهن حساسی که یک لحظه آرام و قرار ندارد و نظرش به هر چیزی که بیفتد مانند اشعهی ایکس، آن را مورد کاوش قرار داده و به صورت ناخودآگاه به دست پیام میدهد که قلم را بردار و شروع کن، وگرنه امان تو را خواهم برید.
راس ساعت هر روز اینترنت را روشن و گوشیات را به دست میگیری تا یادداشتی که از پیش آماده ساختهای را ویرایش و ارسال کنی، امّا میبینی که سایت ویرگول باز نمیشود که نمیشود که نمیشود. از ابتدای امسال تا الان که این یادداشت را منتشر میکنم، یک روز این اختلال روی داد و یکی از یاداشتها با سه ساعت تاخیر و به صورت ویرایش نشده منتشر گردید. البته ویرایش با سه ساعت تاخیر صورت گرفت ولی تاخیر، برگشتپذیر نبود.
کسی که میخواهد هر روز بنویسد باید حتی یک لحظه از کتاب و مطالعه غافل نباشد.
مطالعه، ذهن را بشّاش و آماده به کار نگه میدارد.
خواندن، نوشتن میآورد.
سرریز مطالعهی زیاد، نوشتن زیاد است.
گاهی در حین خواندن، یک کلمه ذهن را به سمت و سویی میبرد که از دلش سوژه و یا سوژههای بکری بیرون میآید.
چالش نهم: تعادل بین خواندن و نوشتن
هر نویسندهای دو پستان دارد! پستان خواندن و پستان نوشتن. با هر پستانی که بیشتر شیر بدهد، از آن پستان شیر بیشتری خارج میشود و پستان دیگر ضعیف میشود. نویسندهای که فقط مینویسد، پستان خواندنش رو به خشک شدن میل میکند و نویسندهای که فقط میخواند، پستان نوشتنش رو به خشک شدن میل خواهد کرد. نویسندهای که هر روز مینویسد به سختی میتواند بین خواندن و نوشتن، تعادل برقرار کند ولی باید قادر باشد این کار را انجام دهد.
چالش دهم: زندگی برای نوشتن
کسی که قصد دارد هر روز یادداشتی تا حد امکان متفاوت بنویسد، بایستی برای نوشتن، زندگی کند. یعنی تمام ابعاد زندگیاش باید با نوشتن آغشته باشد. او در مسیر زندگی، از هیچ کدام از حسّهایش استفاده نمیکند، مگر برای نوشتن. نمیبیند، نمیشنود، نمیچشد، نمیبوید، لمس نمیکند، به جز برای نوشتن. متاسفانه کسی که زیاد مینویسد، کمتر زندگی میکند و کسی که بیشتر زندگی میکند، کمتر مینویسد.
چنانچه نویسنده بیخیال کمالگرایی در نوشتن نشود، هیچگاه یادداشتهایش را قابل انتشار نخواهد یافت. برای همین امکان ندارد بتواند هر روز بنویسد. البته این بدین معنی نیست که نویسنده دیگر آنقدر بیخیال شود که هر اراجیف بیارزشی را مثل آب خوردن و به این بهانه که بیخیال کمالگرایی شده است منتشر کند.
کسی که هر روز مینویسد باید مخاطبان پنجستاره و کمتوقعی داشته باشد. مخاطبانی که بدانند تمام یادداشتهای کسی که هر روز مینویسد از کیفیت بالا و یکسانی برخوردار نیست و بنده خدا را شاکر هستم که غالب مخاطبانم همینگونه هستند.
جا دارد در پایان این یادداشت، یادی بکنم از چهار نفر از روزانهنویسان حال حاضر ویرگول که سعی میکنند هر روز، یادداشتی خوب و تر و تازه از خود به یادگار بگذارند: عزیزان دل بهنام، علی دادخواه، حمیدرضا محمدیپور و حجت عمومی. لطفاً چنانچه روزانهنویسانی به جز این دوستان در ویرگول میشناسید که در حال حاضر فعّال هستند، نامشان را در قسمت نظرها بنویسید. متشکرم.
فهرست یادداشتهای مرتبط به ترتیب قد!
چه جوری وقت میکنی این همه کتاب بخوانی و یادداشت بنویسی؟!
تقدیم به تموم اونایی که به قدرت کلمهها پی برده بودن و میبرن
به جان خودم قسم جای نوشتههای تو بدجور در اینجا خالیست!
فقط بنویس و خیلی به فکر چاپ کتاب نباش نویسنده جان!
موقعی از اعدام بنویس که تا پای چوبهی دار رفته باشی!
نویسندگی، بازی با آتش است و نوشتن، سوختن!
و امّا وقتهایی است که اگر ننویسیم، بهتر است!
بنویس: حتی اگر شده در حاشیهی یک کاغذ پاره!
اگر نوشتن پولی بود، اونوقت همه مینوشتن!
دو یادداشت پیشین:
برای دستیابی به لینک آخرین و تنها دستهبندی نوشتههای دستانداز، میتوانید به این یادداشت مراجعه کنید.
اگر دوست داری بنویسی ولی نمیدونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایاننامهی دستانداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: