تراپیست: خب…چی شد اومدی؟
مراجع: گفتن حرف بزنم بهتره تا اینکه خبرم بره تو کانال حوادث.
تراپیست: منطقیه. الان حالت چطوره؟
مراجع: زندهام...همین خودش یه جور مقاومت منفعلانهست.
تراپیست: مگه به خودکشی فکر میکنی؟
مراجع: نه. تنبلم. این کارا برنامهریزی میخواد.
تراپیست: پس فقط غمگینی!
مراجع: غمگین نه… فقط با دنیا تفاهمنامه ندارم.
تراپیست: یعنی چی؟
مراجع: یعنی من بلد نیستم به چیزایی بخندم که بقیه بابتشون قهقهه میزنن.
تراپیست: اوهوم... دیگه؟
مراجع: دنیا هم بلد نیست بابت چیزایی که من جدی میگیرم مکث کنه.
[مکث کوتاه]
تراپیست: فکر میکنی اشکال از کجاست؟
مراجع: معمولاً میگن از منه.
تراپیست: و نظر خودت؟
مراجع: اگه نظری داشتم تو الان بیکار بودی.
تراپیست[چیزی مینویسد]
_ پس سردرگمی؟
مراجع: نه.
من دقیقاً میدونم چیا نمیخوام.
تراپیست: پس مشکل چیه؟
مراجع: دنیا اصرار داره فقط همونا رو بخوام.
تراپیست: خب بنظرت دلیل این اصرار چیه؟
مراجع: دنیا عاشق آدمای خاصه…
تراپیست: تو خاص نیستی؟
مراجع: چرا.
تراپیست: توی چی؟
مراجع: زیادی عادی بودن.
تراپیست: عادی بودن که خیلی خوبه.
مراجع: تاوقتی که متفاوتای دور و ورت زیاد نباشن!
[مکث]
تراپیست: از چی خستهای؟
مراجع: از توضیح دادن.
تراپیست: ولی الان که داری خوب توضیح میدی.
مراجع: پول دادم.
تراپیست[چندلحظهای با خودکارش بازی میکند.]
تراپیست: از عشق بگو.
مراجع: میشه نگم؟!
تراپیست: چرا؟
مراجع: چون هنوز مطمئن نیستم دربارهی چیش حرف بزنم.
تراپیست: یعنی چی؟ بیشتر توضیح بده.
مراجع: نمیتونم.
تراپیست: چیه؟ تجربه بدی داشتی؟!
مراجع: تجربه آره، بد؟ نه.
تراپیست: از تجربهت بگو.
مراجع: بعضی وقتا دونفر همدیگه رو دوست دارن،
همدیگه رو درست فهمیدن،
ولی زمانبندیشون اشتباهه.
تراپیست: مقصر این اشتباه کیه؟
مراجع: یهسری میگن خدا،
یهسری میگن بازی سرنوشت،
یهسری میگن...
تراپیست: تو چی میگی؟
مراجع: من میگم اشتباها دردآورن،
ولی درد چیز بدی نیست.
تراپیست[با لبخندی تصنعی]: احتمالا میدونی دیگران خیلی با این حرفت موافق نیستن.
مراجع: مهم نیست، خودم موافقم.
تراپیست: یعنی چی؟!
مراجع: درده که نشون میده کجا رو باید علاج کنی،
وقتی همهچی خیلی بیدرد جلو بره،
آدم دیرتر میفهمه کجای کار باندپیچی میخواست!
تراپیست: نظر جالبیه. کتاب میخونی؟
مراجع: بعضی چیزا تو هیچ کتابی نیست.
تراپیست: هنوز بهش فکر میکنی؟
مراجع: آدم به بعضی آدما فکر نمیکنه…
باهاشون زندگی میکنه،
حتی وقتایی که ازشون دوره،
حتی وقتایی که...
تراپیست[حرف مراجع را قطع میکند]
_ این اذیتت میکنه؟
مراجع:
نه.
بیشتر
ساکتم میکنه.
تراپیست: پس ولش نکردی!
مراجع: آدم زندگیشو ول نمیکنه.
تراپیست: اونم همین نظرو داره؟
مراجع: سوال بعد!
تراپیست: دوس داری دوباره باهم باشید؟
مراجع: نشنیدی میگن "اگر من بخشی از رویای تو باشم تو روزی به من بازخواهی گشت."؟ واسه پائولو کوئلیوئه.
تراپیست: جمله قشنگیه و تاحد زیادی درستم هست، ولی تو هیچکدوم از آثار کوئلیو همچین چیزی نیست.
مراجع: چرا، هست. واسه کتاب کیمیاگره.
تراپیست: دوسه باری خوندمش، توش نیست.
مراجع: من دوس دارم این جمله واسه پائولو کوئلیو باشه، خب؟
تراپیست: خیلی خب.
[در دفترش چیزی مینویسد!]
_ چیِ مردم کلافهت میکنه؟
مراجع: اینکه فک میکنن همه باید یه نسخهی واحد از خوشبختی رو دانلود کنن.
تراپیست: و تو دانلود نکردی؟
مراجع: کردم، باز نشد.
تراپیست[با لبخند]: چرا؟ فایلش خراب بود؟
مراجع: نه فقط به سیستم من نمیخورد.
تراپیست: پس چرا به سیستم بقیه خورده؟
مراجع: نخورده! فقط صدای ذهنشون رو بستن تا صدای ارور اذیتشون نکنه.
تراپیست: تو چرا این کارو نمیکنی؟
مراجع: چون بعدها باید با صدای بلندتر خودمو قانع کنم.
[مکث کوتاه]
تراپیست: گفتی بعدها...بعدها یعنی کِی؟
مراجع: بعدها ینی وقتی که خیلیچیزا درست شد.
تراپیست: پس ناامید نیستی؟
مراجع: گفتم هستم؟
تراپیست: خب این خیلی خوبه، اینو درباره خودت دوس داری؟
مراجع: خیلیچیزا رو درباره خودم دوس دارم.
تراپیست: چه عالی! میشه بگی چیا؟
مراجع: مثلا اینکه کم نمیارم.
تراپیست: بیشتر توضیح بده
مراجع: اگه فک کنم یه مسیری ارزش رفتن داره تا تهش میرم.
تراپیست: اگه وسط راه وسیلهت خراب بشه چی؟
مراجع[لبخند میزند]: مگه گفتم وسیله نیاز دارم؟!
تراپیست[بعد از نوشتن، مکث میکند]:
میدونی… خیلی از مراجعهام دقیقاً برعکس تو فکر میکنن.
مراجع: خوش به حالشون.
تراپیست: میگن اگه آدم زیادی فکر کنه، زندگی از دستش در میره.
مراجع: زندگی هیچوقت از دست آدم در نمیره، این آدمه که از دست زندگی در میره.
[مکث]
تراپیست: تا حالا شده حس کنی زیادی تنهایی؟
مراجع:
نه.
بیشتر حس کردم زیادی با خودمم.
تراپیست: این خستهکننده نیست؟
مراجع: چرا، ولی خوبیش اینه که تنها چیزِ خستهکنندهی دنیا نیست.
تراپیست: اگه اون برگرده چی؟
مراجع:
برگشتن آدما شبیه فیلما نیست...
هیچکس با موسیقی متن نمیاد.
تراپیست: پس منتظرش نیستی؟
مراجع:
من منتظرِ درست شدنِ خودمم.
تراپیست: چرا؟
مراجع: تا وقتی برگشت بتونم دنیا رو زیر و رو کنم.
تراپیست(با لبخندی به پهنای صورت): باایناوصاف اگه من جاش بودم حتما برمیگشتم.
مراجع: فعلا که جاش نیستی.
تراپیست: فکر میکنی مشکل دنیا چیه؟
مراجع:
دنیا عجله داره.
برای قضاوت،
برای خوشحال بودن،
برای نتیجه گرفتن.
تراپیست: و تو؟
مراجع[با لبخندی محو]: من؟ احتمالا یه مکث بیموقعم.
تراپیست: مکثِ بیموقع...ترسناکه...نه؟
مراجع:
برای کسایی که میترسن چیزی از دست بدن، آره.
من فقط میترسم چیزی رو نفهمیده رد کنم.
تراپیست [ساکت میماند. قلم در دستش میلرزد.]
راستش…
منم بعضی وقتا نمیدونم دارم کمک میکنم
یا فقط یادداشت برمیدارم که خودم کمتر فکر کنم.
مراجع [نگاهش میکند، بدون طعنه]:
حداقل تو بابتش پول میگیری.
[هر دو خیلی کوتاه لبخند میزنند.]
تراپیست:
جلسه امروزمون تمومه.
مراجع:
میدونم.
تراپیست:
الان حالت چطوره؟ بهتری؟
مراجع (در آستانهی رفتن):
نه.
ولی واقعیتر شدم.
[مکث]
تراپیست:
همینم بعضی روزا کافیه.
مراجع: آره کافیه
[در را باز میکند]
...البته فعلا!
[در بسته میشود.]
[تراپیست به صندلی خالی نگاه میکند.
آرام، روی برگه مینویسد]:
«مراجع امروز نیازی به درمان نداشت.
فقط نمیخواست تنها کسی باشد
که صدای ارور را میشنود.»

حسن ختام:
پست قبلی: