مانا
مانا
خواندن ۳ دقیقه·۷ ماه پیش

با اضطراب چکار کنم؟

اضطراب یک مفوه بسیار پیچیده در روانشناسی و روانکاوی بحساب میاد که میشه بهش یک نگاه و دیدگاه دو وجهی داشت.

از طرفی اضطراب ماهیت راه برنده دارد و انسان را به جلو حرکت میدهد.مثل یک اهرم فشار عمل میکند و خلاق است.

اضطراب آفریننده است باعث شکوفایی لایه هایی از خلاقیت و هستی فرد میشود که هیچوقت بروز پیدا نمیکردند و همین آفرینش است.اضطراب هنر رامی آفریند شعر را می افریند و تاریخ هنر چیزی جز تاریخ اضطراب آدمی نیست.

اما همین اضطراب گاهی از حدود فراتر رفته و آنقدر شدید میشود که قدرت هرگونه عملی را از انسان میگیرد.

گاهی اوقات اضطراب تمام ابعاد وجودت را در بر میگیرد و حس میکنی له شده ای.بلعیده شده ای.حس میکنی یک جنازه ی متحرکی که هیچ درکی از جهان بیرون ندارد.

درین مواقع روانشناسان و روانکاوان معمولا پیشنهاد میدهند که سعی کنید با تمرکز کردن یا با تمرین های ذهن آگاهی و مدیتیشن به تمرکز کافی برای رهایی از اضطراب برسید.

من اما هر کاری که کردم نتونستم برای رهایی از اضطراب راهی پیدا کنم.

یک روز تمام این کتاب ها و مقالات روانشناسی رو بستم و رفتم توی تراس نشستم و هر فکری کردم راهی به ذهنم نرسید برای اینکه اضطرابم رو تخلیه کنم.

حس میکردم نیاز دارم با یک نفر حرف بزنم اما وقتی به اطرافم نگاه کردم نه دوست و رفیقی پیدا کردم و نه فرد امنی که در اون لحظه بتونم باهاش صحبت بکنم راجع به اضطراب هایی که داشتم.

نمیتونستم توی اتاقم بمونم.فضای اتاق بهم اضطراب میداد و حالم رو بد میکرد و باعث میشد ترس و دلهره ی بیشتری بدست بیارم و بهمین دلیل از اتاقم دفترچه ی یادداشتمو برداشتم و رفتم توی تراس نشستم.

توی دفتر یه دوست صمیمی و امن رو تجسم کردم که داره به حرفام گوش میده براش خط خطی کردم و لابلای خط خطی هام نامه نوشتم و نوشتم و این نامه شد یک نامه ی خیلی طولانی که من فقط داشتم مینوشتم و وقتی به خودم اومدم فهمیدم همه چیز رو توی این نامه به دوست خیالی خودم که توی اون دفتره گفتم و باهاش ساعت هاست دارم صحبت میکنم.

فهمیدم بدون اینکه خودم بدونم چند ساعته دارم تمام اضطرابمو کامل خالی میکنم توی این دفتر و کاغذ و هرچی به ذهنم میاد توش مینویسم و حالا این دفتر شده نقطه امن زندگیم.

اولش به این نتیجه رسیدم که هروقت اضطراب داشتم باید همینجوری بنویسم ولی دفعات بعدی که دوباره حملات اضطرابی و پانیک بهم دست داد دیدم این روش جواب نمیده و دفعه بعدی رفتم پارک و دیدم باز هم حالم خوب شد متوجه شدم که اضطراب من وقتی کامل تخلیه میشه که اول از محیطی که توش حمله ی اضطرابی بهم دست داده خارج بشم و بعد در یک محیطی که میدونم تنهام و امنه با یک فرد امن راجع به اضطراب هام صحبت کنم و اگر اون فرد نبود میتونم با فردخیالی تو دفترم صحبت کنم.

با اینکار نه تنها اضطرابم کمتر میشه بلکه انگار به سطحی میرسه که لازمه ی شکوفایی خلاقیته.

وقتی سطح اضطراب کاهش پیدا میکنه ذهن شروع به کار کردن میکنه و احساسات و هیجانات بطور سالم تری در بدن تجربه میشن و خبری از هیجانات و بی قراری شدید نیست و این باعث میشه من بتونم تمرکز بکنم و کارهام رو انجام بدم.

و هدفم ازین نوشته این بود که بگم هرکس یک راهی برای رهایی از اضطراب بلده و انجام میده.

اضطراب هم مثل هر مساله ی روانی دیگه ای در هر فردی متفاوت تجربه میشه پس راه های مقابله با اضطراب هم در هر فردی متفاوته و نمیشه یک تکنیک رو برای همه ی افراد بکار برد.

اما شاید دور شدن از فضا و مکانی که اضطراب آور بوده بتونه ذهن رو آروم تر کنه و به شما اجازه بده بتونید فکر کنید به اینکه برای رهایی از اضطراب چکار میتونید بکنید؟

چون هرکس انتخاب متفاوتی داره؛یکی ورزش میکنه،یکی درس میخونه،یکی هنر کار میکنه،یکی مینویسه،یکی مدیتیشن میکنه و...

اینکه کدوم راهکار برای شما پاسخگو هست رو فقط شما میدونید و من و امثال من فقفط میتونیم با به اشتراک گذاشتن تجربیاتمون و تجربیات بقیه به شما در این انتخاب بیشتر کمک کنیماست

اضطرابروانشناسیروانکاوینوشتنمقابله با استرس
من روانکاو و درمانگر تحلیلی هستم و اینجا نوشته های خودم رو به اشتراک می‌گذارم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید