نوشتن عجیب است.داستان یک ورق کاغذ و خودکاری که کاری جز حرکت روی کاغذ ندارد و فقط بیهوده مینویسد.نمیداند حتی کسی آن را خواهد خواند یا نه؟!
آیا کسی در جایی ازین جهان تیره و تار در نقطه ای ازین تاریخ ایستاده است از برای خواندن یا نه؟
نوشتن هرچه شیرین است تلخی هم دارد و تلخیش از شیرینیش بیشتر است اما شیرینیش به دل مینشیند.معتادت میکند نمیتوانی رهایش کنی جزئی از وجودت میشود دیگر راه گریزی نیست نویسندگان شاید برای همین همه شان با مالیخولیایی درونی خود سر آشتی داشتند.
شاید نوشتن همان دیوانگی است همان جنون ابدی که در اشعار تاریخی عشاق را از معشوقه ها دور نگه میدارد.
نمیدانم من هیچ نمیدانم من فقط حس یک گمشده در تاریخ را دارم که خودش هم نمیداند کجای این بیراهه ایستاده و اینچنین در غفلت و فراموشی غوطه ور گشته است.