ویرگول
ورودثبت نام
مرضیه
مرضیهدوستدار نوشتن :)
مرضیه
مرضیه
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

برای روزی که غمگین بود


نشسته بود خیره به دیوار. آدم‌ها می‌رفتند و می‌آمدند. تردد حجمی تاریک را حس می‌کرد؛ بی‌خیال آنکه چه کسی است. وقتی منتظر کسی نباشی چه فرق می‌کند آنکه می‌آید چه کسی باشد. اهل کجا باشد. زن باشد یا مرد. زیبا باشد یا نازیبا. حتی مهم نیست مهربان باشد یا نه.

غم اگر به پیکری در می‌آمد شبیه تو بود. شبیه شانه‌هایت که قاب عکس را محکم چسبیده‌اند و رها نمی‌کنند. شانه‌هایی که هر چند لحظه یکبار تکان می‌خورند، فرو می‌ریزند اما تمام نمی‌شوند.

می‌دانم همه سوگواران شبیه همند. همه آنها که مدتی منتظرند و بعد ناگهان می‌شنوند:

- دیگر منتظر نباش! کاری نمی‌شود کرد.

کلماتِ نامهربان، آه می‌شوند. آه چروکی می‌شود کنار چشمان تو، اخمی در پیشانیت، خمیدگی کوچکی کنار لب‌هایت. آه!... آه چه کارها که نمی‌کند...


نقاش: هادی ضیاء الدینی
نقاش: هادی ضیاء الدینی

پ.ن اول: ببخشید دوبار پشت سر هم از غم نوشتم. هیچ تعمدی در کار نبود

پ.ن دوم : انکار نمی‌کنم که امروز دقایقی خسته و غمگین بودم

پ.ن‌ سوم: برای همه بیماران دعا کنیم و لطفا برای دوستان من هم الهه و فاطمه.



غمدلنوشتهنوشتنمهربانیهمدلی
۳۷
۳۳
مرضیه
مرضیه
دوستدار نوشتن :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید