
«این جملات، آغاز کُفرنامهاند؛ کتابی که از درد، تردید، ایمان و بیپناهی متولد شده.
محمد مهدی معصومی این واژهها را نه فقط نوشته، بلکه زندگی کرده.
اگر چیزی در تو شکست، بخوان. شاید از لابهلای این کلمات، خودت را پیدا کنی.»
در شیطان بودن شکی نیست در کفر تو هراسی نیست. در پس زمستان سوز سرما مرا گرفته و تو رندانه بر گرمایت مرا خرد میکنی. دیگر به چه باید اندیشید هنگامی که ایزد دروغ باشد. هر چیز در جهان با تضاد خویش زندهست که نتوان در مجاور هم آنها را بدید. چه مه و خورشید چه آسمان و زمین.
ایزد دریاچه چشمان به خشکی مبتلا، تو را در میان ورق های کاغذ با سلول هایم بو می کشم. تو دلیل هر نفس و بودن من، بغض لای نفس های مکرر. تو در روح من دمیدی و من جان میدهم وقتی بر لبان یار دم می زنم. تو را کافر شدم چون دیگر روحی برای این مرد نمانده و تمامم تباه و پوچیست. خون در رگ هایم به ثبات نشسته گویی نبودن تو برایشان لالایی خوانده.
ای تمام هر چه که هست، اعتنا کن بر این رانده شده. من در آغوش غیر خویش خود را راندم، تو را مرا در آغوش بگیر، از من زنده بودن را هنگام نبودنت بپرس از من دلیل چشمان خشک شده و جوشش قلم به هنگام ظهورت، و شکستن قلم به هنگام دیدارت را از من بپرس. میدانم تو آگاه بر همه کسی اما بگذار با گفتن خود را آرام کنم. من هر ثانیه به یک حالم به یک نقطه تامل تو را کفر و نقطه دیگر خود را.
گویی ن تو خدا بودی و نه شیطان کافر. خدا و شیطان خود من هستم. من تمام بیزاری هایم در من و اوج جوشش غزل هنگام تولد کلمات در من است.
«این تنها بخش نخست کُفرنامه بود. اگر لمس کردی، بگذار بماند. اگر نه، عبور کن…
اما اگر همراه شدی، منتظر پارت بعدی باش.
نوشتن برای زندهماندن است.»
سایر پارت ها
پارت اول | پارت دوم | پارت سوم | پارت چهارم | پارت پنجم
اگر واژهای از این نوشته در تو طنین انداخت، خوشحال میشوم بازتاب احساست را در کامنتها بخوانم.
بگزار ز نخست عمر برایت بگویم.